این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عکس» ثبت شده است

از اسیدپاشی تا هنر

                          یا

                          توضیحی درباره مجموعه جدید عکس هایم


دیشب راننده تاکسی در جواب سوال من مبنی بر اینکه "چرا تا این وقت شب مسافرکشی می کنی در حالی که در این خیابان هیچوقت تاکسی گیر نمی آید؟" پاسخ داد که "بعد از اتفاق اسیدپاشی به دختران اصفهانی ، تعداد کسانی که از خانه بیرون می آیند کم شده و تاکسی های دیگر را نشان داد که منتظر مسافرند چون سر جمع درآمد روزانه ی آنها کاهش یافته است ." این حادثه رذل ، این خشونت نهفته علیه همنوع چیزی نیست که یک شب اتفاق افتاده باشد ، این تنفر و بدویت در حال ریشه دواندن در ساختارهای پنهان جامعه است و شاید نمود های آشکار آن مانند اسیدپاشی اکنون توجه اکثر مردم و نهادها را به خود جلب کرده است اما برای خودم نیز جالب بود که قبل از همه ی این اتفاق ها این خشونت پنهان و ترس همیشگی را در بافت سنتی اصفهان در مقابل جنسیت زن را به را ناخودآگاه حس کردم و به نمایش در آوردم .



اینجا اصفهان است

عکس 1 - اینجا اصفهان است


عکس بالا دو زن را در حالی که در اثر ترکیب با محیط صورت/هویت شان را از دست داده اند را تنها ، مهجور و فشرده بهم ، تسلیم و ترسیده در محیط عجیب و ترسناک که از نظر منطقی غیرقابل تشخیص است نشان می دهد . برای انتقال حس این فضا محیط واقعی دستخوش تغییر شده است، گنبد شیخ لطف الله که نمازخانه ی زنانه و بی منار بوده  سه بار تکثیر شده و ورودی مسجد عباسی از جای خود کنده و به قسمت زنانه نفود-تعرض کرده است . تم تاریک و غیر قابل پیشبینی کل فضا را مانند کابوسی سیاه تهدید می کند .


در عکس پایین هرچند محیط اطراف بخاطر تکرار شمایل زنانه پر شده و غیر قابل تشخیص است اما ظلمی که بر چهره ی زن های میانسال نشسته و زیاد بودن شمایل ها نشان قدرت و شیوع این بیماری و غم بر چهره ی زنان است . چهره ها به اندازه ی هم دفورمه نیستند و این حاکی از اختلاف در میزان فشار به هر یک از زنان در جامعه است .نیمه ی پایین تصویر که در آن تاریکی مطلق حکمفرماست نشان از سرنوشت زنانیست که از همین مسائل رنج کشیده اند اما در تاریخ یا شهری دور افتاده گمنام مانده اند و تسلیم ظلمات (نادیده گرفته شدن یا مرگ ) شده اند .


سرنوشت پذیرفته شده ی مادرمان

عکس 2- سرنوشت پذیرفته شده ی مادرانمان


موضوع این درد و اتفاق وحشتبار بر همه ی شهر سایه افکنده است و حتی موجب شرمگین شدن و سرافکندگی کسانی مانند من شده است ، به عنوان یک هنرمند ، وظیفه هنر را مبارزه با خشونت و بدوی گری در تمام سطوح می دانم و عقیده دارم اگر یخی روی آب معلق است نشان از کوهی زیر آن دارد و باید به هر مسئله عمیق و از درون نگریست .

چندوقت پیش دوستی عکسی برایم فرستاد و ازم خواست تا نظرم را نسبت به حسی که این عکس بهم منتقل می کند بگویم . همان لحظه که عکس را دیدم متوجه شدم که دوستم -عکاس - وقتی به عکس  می نگرد وارد ماجرایی می شود ، می رود به لحظه ای که دستش را روی شاتر فشار می داده است و کاملا حسی که در آن زمان خاص داشته دوباره تجربه می کند . او معنی ها و ماجرا و نمادهای زیادی در عکسش می بیند که شاید به جرئت بتوانم بگویم هیچکس دیگر جز خالق اثر آنها را نمی بیند . امروز دیدم  یکی از آشنایان در صفحه ی شخصی اش عکس کفش هایش را گذاشته که با مهره های رنگی غیرهمگون تزیینشان کرده است . تزیین جالب نبود ، نوع کادر هم همینطور ، اما چرا چند ماهی است که این عکس به عنوان تصور کاور او باقی مانده ؟ جواب راحت است برای اینکه او وقتی به این عکس نگاه می کند روند خلاقی که موجب شد دست به تغییر کفش هایش بزند می بیند ، در زمان به عقب بر می گردد و دوباره لحظه ی ابتکار و چسباندن مهره ها به کفش هایش را مرور می کند و این کار برای او ذوق و شوق به ارمغان می آورد  اما در این میان تکلیف من مخاطب که حتی فرم اثر نیز برایم جذاب نیست چه می شود ؟ این نشانگر آنست که هنرمند و احساستش به صورت معنایی جلوی اثر قرار گرفته اما  اتفاق دیگری نیز افتاده ، فرم بیان و ایده ی پشت آن کاملا از هم جدا افتاده است . 

 

به این فکر می کنم شاید به عنوان یک طراح هرکدام از ما درگیر این مسئله شویم ، اینکه اوهام ما زمانی برما مسلط شوند که احساس می کنیم فرمی جهانی و گویا خلق کرده ایم . اثرمان را طوری می بینیم که مفاهیم از سر و رویش می بارد اما در واقع مخاطب به فرم تکراری ما خیره شده و شاید نقش بازی کند که از آن حیرت زده نیز شده است ! اما بیایید با خودمان صادق باشیم ، هر چند که متریال آثارمان از احساسمان منتج شده اما فرم هایمان هنوز از دوران پارینه سنگی عبور نکرده است . هنوزم میان تکنیک زدگی و اداعای هنری بودن حرکتی پانودلی داریم . یک هنرمند زمانی به اوج می رسد که سرشار از شک و ترس و سوال باشد . همان لحظه ی فکر می کنیم در اوجیم چه خوبست کارمان را از دریچه ی دیگری بنگریم ، مدام خودمان را نقد کنیم و حتما این را در نظر بگیریم که " تو اولین نفری نیستی که این فکر به ذهنت خطور کرده است . "