این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است


تاملاتی درباره ی بی نیازی 

                                     یا

                                     چگونه واقعا آزاد و رها باشیم ؟


بار ها شده در فکر این فرو رویم که کاش این حس و حالی که الآن داریم تمام نشود ، کاش شن های زمان سر جای خودشان میخکوب شوند و بگذارند قدری با خودمان راحت باشیم تا بدون ترس از سوت پایان ، واقعا از بازی لذت ببریم . اما می دانیم که نمی شود ، زمان شتابان حرکت می کند و حالا آن بچه ی بازیگوشی که دور اتاق می دوید دبیرستانی شده ، عاشق شده و حتی ما را یادش نمی آید. بله! ... تو نمی توانی زمان را منجمد کنی اما با فکر کردن به تیک تیک ساعت کم کم خودت را از پا خواهی انداخت . زندگی مسابقه ای می شود که بدون هدف باید مرتب بدوی ، خسته از میهمانی های شبانه به خانه برگردی و دوباره فردا صبح جلوی میز مدیر دست به سینه ایستاده باشی. تا ساعت چهار خیلی مانده ، حالا حالا هستیم خدمتتان. اما این ها کافی نیست ، آرزو می کنی که آن صندل هایی را پاکنی که در ایستاگرام دیده بودی و بعد افسوس می خوری که کاش دیرتر آیفون خریده بودی تا مدل جدیدترش را داشته باشی . به این فکر می کنی که توان رفتن به ایتالیا را نداری و تعطیلی بعدی باید بروی شمال . چه افتضاح ! چقدر زندگی بدی داری ، چرا نمی توانی ماشین وارداتی سوار شوی ؟ راستی تو هم از آن خط ها روی پیشانی ات افتاده ؟ جوانی زود تمام می شود ...

در لحظه زندگی نمی کنیم ، اما خیلی این را می گوییم ، اینکه در لحظه زندگی می کنیم ، خوشحال و موفق هستیم و عکس های فیسبوکی­مان هم اثباتی بر این مدعاست، همه این ادعا را دارند که دم را غنیمت می شمارند اما کسی واقعا بلد نیست این کار را انجام دهد . کافی است که ترافیک کمی کند باشد تا ما تمام ماتم های دنیا را دوباره جلوی چشممان بیاریم . بگذارید بگویم این که از تک تک دقایق زندگی کیف کنیم ، خودش می تواند یک دستاورد باشد ، یک هدف برای زندگی یا یک موفقیت به اندازه نه ، بلکه واقعی تر و ماندگارتر از برنده شدن اسکار یا چیزهای شبیه به این . همانطور که اصغر فرهادی یک شبه به حدی نرسید که برنده این جایزه شود هیچکسی هم یک شبه نمی تواند به فضیلت های زندگی دست پیدا کند اما چون مربوط به درونی ترین حالات و شخصیت خودمان است خیلی راحت تر از هدف های دیگر بدست می آید . اگر هدفتان ماشین ، خانه و زر و زور است کمی باید با بدبیاری های بیشتری رو به رو شوید اما داشتن آرامش درونی فقط به اهرم اراده ی ما نیاز دارد ، اینکه وقایع اطرافت را پشت شیشه ای از آرامش ببینیم ، گونه ای که هیچ جوری نتواند خرابمان کند .

تقریبا من و همه ی کسانی که می شناسم در امنیت و آرامش قابل قبولی به سر می برند ، هیچکداممان به نان شب محتاج نیستیم ، می توانیم سوار تاکسی شویم و جانمان در اثر هیچ عملیاتی تروریستی ای در خطر نیست . ( شکر ) پس چرا مرتب به پستمان جوان های وارفته و غر غرو می خورد؟ چرا باهم جوری رفتار می کنیم که انگار حقمان را خورده اند ؟ جوابی که من در آستین دارم اینست : زیاده خواهی و حرص . چیزی که آتشمان می زند ، چیزی که ما را به داشته های مادی و معنوی مان نابینا کرده ، از هم نشینی خانواده لذت نمی بریم ، مرتب از سرعت پایین کامپیوتر و اینترنت می نالیم . چطور شد که این همه رفاه که شاید صدسال پیش نوعی زندگی شاهانه و حتی بهتر از آن به حساب می آمد انقدر موجب کسالت ما شده ؟ شکرگذاری را از یاد برده ایم و دنبال چیزهای جدیدی هستیم که می دانیم یک هفته بعد از داشتنش برایمان کسالت آور خواهد شد.

تصور کنید که ناگهان تمام چیز هایتان را از دست می دهید ، آنی که کنار شماست ناگهان عمرش به پایان می رسد . پاهای که رویش ایستاده اید از کار می افتد یا چشمتان انقدر کم­سو می شود که خواندن این نوشته ها را برایتان ناممکن می کند ، ترسناک است نه ؟ اما همین الان شما این ها را دارید ، پدر و مادرتان زنده اند . بچه های هم نسلان شما متولد شده اند و به نظر همه چیز خوبست . چرا نباید احساس شادی کنم وقتی که اینقدر چیز های خوب اطرافم را پر کرده ؟  هر روز به این فکر کنیم که اگر این سر ، دست یا پا را نداشتیم ، اگر یتیم و در کشوری پرت به دینا می امدیم چقدر اوضاع و شرایط هم اکنونمان آرزوی مان می بود .

خیلی ها به دنبال آزادی پیراهن خود را می درند اما وقتی ماشین گران قیمتی از کنارشان رد می شود با خشم به آن خیره می شوند ، آری هر تایر این ماشین به قیمت خون بهای منست. کسی که برای آزادی بشر ارزش قائل است اما خودش اسیر تمام نیاز ها و حرص هاییست که هر روزه عصبانیش می کند و باعث می شود قلبش پر از نفرت و حسادت شود . به نظر خیلی از ما ها که دم از آزادی می زنیم مدت زیادی است که در مصرف گرایی و خواستن چیزهایی که جامعه بهمان یاد داده که داشتنش هنر است اسیر هستیم . قیمت این ماشین دو میلیارد است .خوب به من چه ؟ چرا باید این ماشین را بخواهم ؟ چون نمادی از موفقیت در جامعه است . چرا باید نماد موفقیت را برانم ؟ چون مردم مرا تایید خواهند کرد و دوست خواهند داشت . چرا به دوست داشتن مردم نیاز دارم ؟ چون دوست دارم محبوب و معروف باشم . چرا دوست دارم محبوب باشم ؟ چون که دلیلی برای دوست داشتن خودم داشته باشم .

خودتان را دوست داشته باشید ، احساس حقارت نکنید ، دماغتان را عمل نکنید . اگر برند گوشی شما را مسخره می کنند از اینکه در جمعی درش بیاورید خجالت نکشید . اصلا بیایید تمرین کنیم که حرف های بزنیم که دیگران دوست ندارند بشنوند . لباسی بپوشیم که سلیقه ی خودمان است نه اینکه مد شده است و همه گیر. چه می شود واقعا ؟ تنها می مانید ؟ فحش می خوریم ؟ نه ! به نظر من آزاد می شویم . خیلی از چیزهایی که می خواهیم و خیلی چیزهایی که داریم به در دمان نمی خورند ، دور و برمان را شلوغ کرده و گوشه ای افتاده اند . چرا باید این ها داشته باشم ؟ چرا باید بیشترشان کنم ؟ چرا هنوز جرئت خوشحال و بی تکلف زندگی کردن را ندارم ؟