این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

 عمو یادگار آمد اما من پای تلویزیون سعی می کنم بی محلی کنم

                                                                                               یا

                                                                                             آخرین آپدیت زمستانی

درک می کردم بقیه غصه ی چه چیزی از قدیم ها را می خوردند ، دنبال چیزهایی می دویدند که دیگر نیست، نخواهد شد ، تمام شده  ولی خوب همه می دانیم اگر میشد چه خوب می شد . قدیم ها همه می دانستند که بقیه چی می خواهند و بقیه به همین ترتیب ، در مکالمه های روزانه یا دید و بازدیدهای دوستانه یکسری حرف و تعارف جا به جا می شد و در این میان کلی مهر و عاطفه به قبلی ها اضافه می شد . آری جانم مثل الآن دیدها منفعتی نبود ، اگر کسی بهت لبخند می زند نمی ترسیدی که وای ! این آدم مهربان چه چیزی از من می خواهد از من بکند. سرشت تلخ انسان ها که همیشگی است اما دادن ها و گرفتن ها تعریف شده بود ، یعنی شوکه نمی شدیم ، اگر سیلی می خوردیم حقمان بود ، اگر داد می زدیم غیرتی شده بودیم و بچه ها پررو نبودن ،توی چشم آدم خیره نمی شدند و از این صحبت ها ، مال قدیم ها نیستم اما قاعدتا باید همین طور می بود . هر چیزی سر جای خودش ، همه چیز طبق عرف و شسته و رفته . اگر به همین منوال می رفتیم جلو بدک به نظر نمی رسید ، اما خوب همه چیز منفجر شد. این ها فانتزی ذهن های معلقی است که خودشان از سنت فرار کردند بعدش دیدند این طرف هم خبری نیست ، بازگشتی هم در کار نبود ، تنها چیزی که مانده بود مربای مامان بزرگ بود که بعد از مرگش آن هم دیگر نیست .

امروز که اینها را می نویسم حالم خوبست ، دارد عید می شود ، تا وقتی عید نیامده همه چیز خوبست ، کمتر چیزها وحشتناک بنظر می رسند ، اما عید که می آید و می رود کمی آدم می ترسد ، هم سنش بیشتر شده و هم بدن قبلی و ذهن گذشته بیخ ریشش مانده ، عملا تغییری اتفاق نیافتاده و یکسال دیگر آمده و حباب جدیدی که تو را قرارست ببرد توی هوای منتظر بلعیدن توست ، توی فانتزی های جدید و دوباره یادت می رود که چقدر از آمدن سال جدید به خودت لرزیدی . این حرف ها خیلی عادی است ، هر سال همینست و می شود برای سال های متمادی همین ها را چند روز مانده به عید کپی پیست کرد و بعدش برویم دنبال خانه تکانی و یواشکی آجیل بخوریم و بعد مهمان ها بیایند و بهشان لبخند بزنیم و بعد بروند تا سال دیگر . کارهای دیگری هم می شود کرد ، می شود اینها را برای آخرین بار نوشت ، مثلا تصمیم بگیرم که دیگر نمی خواهم با عوض شدن زمین و آسمان عوض بشوم ، رخت نو یا آروزوی تجدید حیات روح به چه کارمان می آید ؟ مسئولیت جدید نمی خواهم ف همین روح خاکستری مان را زنده نگاه داریم کلی دستاورد به حساب می آید . حال بنده اکنون خوبست و اگر تا سال دیگر همین موقع همین روحیه را حفظ کنم تمام مراحل رشد و سعادت را تا آسمان خراش خوشبختی طی کرده ام ، دیگر نیاز به این تعاریف و سالگردها و سالمرگ ها و هدف های مسخره ای که روی چیزهای طبیعی چسبانده اند ندارم . سال نو می شود و در تلوزیون توپی را شلیک می شود ، نمی دانم این توپ به کجا می رود ، از کجا می رود ، آیا قصدش اعلام جنگ برای پیشرفت است ؟ توپمان را پر کنیم و از سر و کله ی هم بالا برویم تا سال دیگر همین موقع یکی بدبخت تر و یکی خوشبخت تر شده باشد . خیلی هم عالی و متجدد . دیگر چه می خواهیم از این بهتر ؟ راستی یادم رفت برای عید باید برم باروت بخرم پس تا سال دیگر ....