یا از مرگ ند استارک وسط نمازخانه ی پارک تا تغییرات هستی شناسانه داخل مخیله ی یک دانشجو
هر سال که HBO هوس میکند افیون پرطرفدارش را با خساست قطره چکانی به خلایق بنوشاند، ذهنم میپرد اوایل دوره ی کارشناسی. سالی که فصل نخستش را خیلی الکی شروع کرده بودم دو روز در هفته هندسه داشتیم و سهند محدث بود که صلابتش با سلحشوران وستوروس مو نمی زند، می آمد و وارد آن دخمهری نمناک می شد که به هر چه مینمود جز کلاس درس و همه چشم بودیم و انگشت به دهان جا به جا شدن این هیکل کشیده و تنومند را نظاره میکردیم که با جدیتی خاص دیپلوماتهای غربی، دانشجویان مدهوش را در می نوردید و می رسید به جایگاه استادی. سالی بود بس عجیب، سرها داغ بود و چشمان هیز و قلبها در گروی این یکی و آن یکی و کمی با تردید رفیق این یکی. خودم را بسته بودم به دوپینگ تئوری، منی که تا قبل از اینها دستم به طراحی یک توالت (قلب خانه) هم نرفته بود، ذهن باکره ی ریاضیخوانده ام را میچسباندم به تنور داغ فرم بازی. می ساختم و می کشیدم و نمی دانستم چه می کنم اما سرم داغ داغ بود و کتابها به بستر می بردم. تمام تاریخسازان معماری درون رویاهایم ویراژ می رفتند و باهم روی جاده ی یخ زده ی ذهنم، یعنی همان تانژانت و کسینوس تتا نمک می پاشیدند. تنم در حال سم زادییشان بود و برایم خوب ساختن مساوی با دهن کجی به همکلاسیها بود. نسلی که از جمعهایشان بدم می آمد، موسیقیشان آلودگی صوتی بود و وقتی میساختند افتضاح بصری بوجود میآمد. پس رفتم و هرچی مقوا داشتم تکه تکه کردم و به هم مالیدم و میانش چسب چکاندم و بردم گذاشتم روی میز محدث و خودم پنج قدم برگشتم عقب. جلال جبروتی داشت این مرد، پر از احترام و حرفه گری اما نمیشد سرش را شیره مالید، با لبخند کار را گرفت دستش، چرخاند و نگاهش کرد و ثانیه ای نشده بود که گفت کارهای فلانی را دیدی و من سری جنبانیدم و زمان رفت جلو و هفته های بعد ماکتی دیگر و دیگری و یکی دیگر و تشویق و راهنماییهای او و بعدش تا چندسال حالم خوب بود و کمتر فکر میکردم به قرص و لوله ی گاز و صادق هدایت.
سر ند استارک را بریده بودند، هیجان زیر و رویم کرده بود، در هوا بودم که محدث دستور داد: تحویل نهایی پروژهها با "نقشهی فنی". با دوست در آستانه ی مشروطی ام که چهار پنج تایی دلق بیشتر ازم توی گنجه داشت فکر میکردیم که این "فنی" یعنی چه و به خود می لرزیدیم و کف و خون بالا می آوردیم. شاید اولین چالش بزرگ دوران تحصیلم بود، چرا که طراحیهایم و به چشم آمدنش را نشانه ای از زنده بودنم میدیدم، این فکر خوشخیالانه که حرکت دستهایم می تواند اثری روی زمین بگذارد مرا به تلاطم انداخته بود. یکیشان کتابخانه ای بود متشکل از دو بخش که حجم کوچک بالایی که فضایی بود سرپوشیده و در محاصره ی ایوانی، ذوب میشد و میآمد روی مجموعه ی اصلی که با پنجرهای سراسری و حوضی در وسطش جان میداد برای رواج کتابخوانی و فرهنگ. شاید این اولین طراحی ام، بیشتر به ساختمان می آمد و بعد از آن بود که زدم به جاده خاکی و "معماری تجربی". آن یکی طرحم نمازخانه ای بود بدون در و پنجره که سازه ی روندهاش از سمت قبله به جهت خلق فضایی تندیس وار کشیده میشد، انگار که دندهای غولی را سرپناهی کرده باشم و البته که موقع باران خیس میشویم! محدث گفت"طوری نیس" و میگفتم "معمار خوب چتر نداره"، برادرم گفت "اتفاقا معمارها چتر دارن چون سوسولند". اینها را فقط به شوق محدث میساختم که وجودش در میان آن مدرسین کینه ای و بدذات و شدیدا مغرور موهبتی الهی حساب میآمد. ولی حالا آخر ترم بود و شاه جفری دستور داد سر ند استارک را سر نیزه کنند و دختر مقتول را بردند به تماشای صورت وارفته و رنگ پریده ی پدر.لپ تاب را برداشتم و سر گذاشتم به کوه.
میان کوهستانهای نائین روی ایوان خنکی خوابیده بودم و صفحات عمودی را ضخامت میدادم تا بشود دیوار و ارتفاع و جای پله ها را تخمین می زدم، نباید پیشانی کسی که با شوق و ذوق از پله های کتابخانهام بدو بدو برای قرار با زیبارویی بالا می رود بخورد به کف طبقه ی بالا! به قول او "پله هات نباید سرگیر باشه!" و دو سوال در ذهنم بود اولی اینکه "الان نقشه هام فنی شده؟" و دومی اینکه "حالا که شخصیت اصلی سریال رو کشتن بعدش چی میشه؟!".
نمیدانم سر همان درس بود یا جایی و سالی دیگر که جلویش دست به سینه ایستاده بودم و او بر تخت استادی تکیه داده بود، بدن شریفش را تکانی داد و با صدایی رسا این کلمات را شمرده بر زبان آورد "آقای امامی استعدادت خوبه اما ایده هات را نکش" و طنین این دستور هیچوقت از استخوان سرم نرفت. اما حالا زمان شوردین جوان بر ریش سفید قبیله است. نمیدانم در آن مقطعی که بودم بنا به دلایل آموزشی این آموزه درست بود یا او حکمی کلی داده بود درباره ی چسبیدن و بال و پر دادن به ایده های اولیه. دلیل مخالفتم را اینطور شرح میدم که به خودی خود ایده آنچنان چیز منحصر بفردی نیست و اجرا یا همان فرم پاشنه ی آشیل کل ماجرای خلق هنری است. وقتی میگویند ایدهایت را نکش حداقل برای درس طراحی یعنی آن چیز خامی که در سر داری را انقدر در کوره ی ذهنت نگه دار تا نانی قابل ارائه و احیانا خوش طعم شود ولی این ماجرا وقتی بغرنج می شود که آن ملات اولیه، آن شوق نپخته ی نساخته علاوه بر ناآگاهیاش ممکنست مسموم به ناهمگنی هم باشد، ارزش غذایی نداشته باشد یا چیزی باشد خیلی معمولی که سالها پختهاند و خوردهاند. به نظرم ایده دستمایه ای برای شروع است، چیزی محرک دستها تا چیزکی بوجود آورد که در کالبدش به مراتب از ایده ی انتزاعی هیجان برانگیز و شاید درصدی جلوتر باشد. پس چه اشکالی دارد که مرحله ی دهم یک ایده بشود ایدهای برای یک فرآیند تازه و اگر این رفت و برگشتن ها تا ابد هم طول بکشد چه باک؟ مثل نویسندهای که کتابش را دوازده بار بازنوشته اما دستش به انتشارش نمی رود هنوز.
قدمی به عقب و شروع دوباره و سه باره از صفر شاید در محیط آکادمی تیر خلاصی باشد به کارنامه ی مزین و رنگی دانشجوها به نمره های بیست ستاره دار که از اول دبستان عاشقش شدیم اما دنیا پرست از دلسوختگان انصرافی و البته فارغ التحصیلان نمره عالی دانشگاه که مغزشان طعنه می زد به اصطبل چهارپایان. البته باید اشاره کنم معماری بیشتر اوقات پروژه ایست ناتمام و اگر چیزی بنام ضرب الاجل و فشار از بالا و چپ و راست نباشد معمولا دست به قلم هم نمیشویم و این هم یکی است از جبرهای آفرینش اما باز هم حقیقت میان این دو است، میان آزادی بی حد و حصری که طرفدارش هستم و شیوه ی مرسوم روندمحور در کلاسهای درس.
ند استارک را کشتند و بعد از آن اینجانب ایده ها سر بریدم. هنوز آن مرگ شگفت انگیز آزارم میدهد اما خاطره ی خوب کلاس محدث هنوز برایم شیرین مانده. فکر میکنم بنیان فکری و روش طراحیام که بسیار درگروی ارائه ی کامپیوتریست از همان سال شروع شد (هرچند که تحویل نهایی با دست بود). چقدر احتمال آن زیاد بود اگر یکی از همانهایی که با کوبیدن و بی حرمتی به دانشجویان درس میگفت آن سال آمده بود و به تیم مرگ آن سال اضافه میشد احتمالا آدرس این وبلاگ بجای علی معمار، علی بقال بود. این یادداشت را تقدیم میکنم به استاد باوقارم سهند محدث و از راه دور دستش را صمیمانه می فشرم، تشکر میکنم که در آن دوره ی خاص وقت با ارزشش را برای تربیت ماهایی داد که بیشترمان معماری را رها کردیم و حالا وبلاگنویسی و فست فودی و شال فروشی و آرایشگری میکنیم.
- ۰ نظر
- ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۴