این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

یا برای بهترین ها هم اتفاق افتاد

 

همه سرشان را پایین انداخته اند. جز خانم رییس که  بالای میز نشسته و سر از روی تقویم کارها بر نمی دارد. شاید واقعا قوی ترین باشد. شاید واقعا دارد صفجه ی مقابلش که با فونت ریز نوشته شده را میخواند و اصلا به گم شدن کسی که روی اسمش قسم میخورد ندارد. صبح پنچشنبه هست و الف که از جلسات صبحگاهانه متنفرست حالا بیشتر از همه ی ما تو لک رفته است. ماجرای گم و گور شدن کارگر منضبت نصب با اینکه هیچ ربطی به او ندارد او را به مرض خفگی کشانیده است. آخر سر کلام ختم می شود به یکی از کارهایی که مستقیما به نصاب ربط پیدا میکند. میم میگوید بگویید فلانی کار را به دست بگیرد که این آقا دیگر سر و کله اش پیدا نشد.

دوشنبه اما همه چیز حل و فصل می شود. نصاب خوب ما، نصابی که همه در مدت کاری سه ماه و خورده اش ازش تعریف میکردند باز میگردد و مدیر شرکت خیلی گذرا اشاره میکند که به او فشار آمده بوده است. حتی بهترین آدمها که این نصاب هم جز آنهاست از این اتفاق ها می افتد. کم می آورند. خفه می شوند و یک روز بلند می شوند و می بینند توانی در آنها نیست. یا خودشان هر روز این کم شدن اندک اندک جانشان را می بینند. یک روز تهشان می چسبد به تخت.

در این فصل کرونا و تمام چیزهایی که اتفاق افتاد، حتی بهترین هایمان هم از پا افتادند. یک روز بلند شدند و ادامه دادند اما کم کم دیدند که انگار نمی شود، خواستند زوری بزنند اما چیزی ازشان نمانده بود. تابستان لب هایشان را خشک کرده بود اما سر این زخم بی درمان از درون یخ زده بودند. داستانی تکراری که فکر میکنیم خیلی هم غیر مترقبه است: دورهای افول. دورهایی میان سوختگی و مرگ و احیا.

انسانی کامل، انسانیست که فرمان عواطف و احساساتش، این فیل دیوانه و سرکش را به دست شیپورهای دیوانگان بیرونی نمی دهد. در بهترین شرایط این آرامش درونی نباید درگیر جهان بیرون، جهانی آتش زده و در حال افول باشد. اما کداممان به این سرمنزل، به این فراسوی آزادگی رسیده ایم؟ کاش در دایره ی همنشینان من چنین روحهای سالخورده ای نفس می کشیدند. کاش عقل گرایی افراط گرایی تلقی نمی شد.

برای بهترین ما هم اتفاق می افتد. روزی تهمان می چسبد به تخت. اما هنوز دنیا دارد می چرخد. شاید ما مردیم اما خب، یک ثانیه قبل تر از مرگ ذهنمان به مرگ فکر میکرد یا زندگی؟