این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

یا

باید به یاد آن جمله از محصص بیوفتم و حتی در آینه هم شکوه از چیزی نکنم!


اتاقم خالی می­شود، نبودنی سخت که والدینم را بیشتر می­سوزاند. هر طوری که محاسبه کردم دیدم این در خانه نشستن مسمومم کرده، بدبین و بی حوصله و عصبانی ام، ملالی روی تنم نشسته و دارد هشدار می دهد که این زندگی راحت و بی مشغله برای سلامت مغزی ات مضر است. میروم تا نفسی تازه کنم، پوستم را آفتاب خواهد سوزاند اما امیدوارم شفافیت به چشمانم باز گردد، میروم و آرزو دارم این رفتن بجا باشد، سفری سالم و پرشور که ذهنم را از این مه غلیظ و خفه کننده رها کند، مثل سالهایی که در معماری احساس راحتی می کردم و می خواستم همه دنیا را با آن عوض کنم، درست قبل از تمام باورهای خاکستری، زمانی که سفیدی را متحمل می دانستم و نگران فردا نبودم، آن زمان­هایی که سبک بودم و غیرقابل پیشبینی.

باید اعتراف کنم که این چندسال را در جهنم زندگی کرده ام، این فشار روانی که متحملش شدم بخاطر ضعف روحی ای بود که خودم پرورشش دادم و تیشه به ریشه ی خودم زدم. دوست دارم این سال های دور از خانه را به ترمیم روحم سپری کنم، دوست دارم به سعادت و اتفاقات خوب ایمان بیاورم، می خواهم بخشنده و متین باشم و این­ها را نزدیکانم درک کنند، هنوز هم به فیلمبازی کردن و باج دادن به این و آن باور ندارم اما دوست دارم بتوانم از درون روشن باشم و نه تنها باتری­ام همیشه شارژ باشد که شارژکننده ی مردمان دیگر باشم.

از لشگر هزار و یک نفری فقط خودم ماندم، هیچکس حوصله ی این راه صعب را نداشت و جایی وسط این ماجرا کنار کشید. امید دارم رفتنم به آنها روحیه بدهد، بدانند که هیچ کمکی را از آنها دریغ نخواهم کرد و اگر سوالی دارند بیایند و من برایشان توضیح میدهم که این مسیر را چطور رفتم و برایشان خواهم گفت جایی در راه شما تغییر خواهید کرد، از این تغییرات کلیشه ای که تمام نویسندگان وبلاگ­های فارسی راجع بهش حرف می زنند، اینکه قدرت احساس و عکس العملتان به ترس و انجار فروکاست خواهد کرد. شاید مسئله­ی سن باشد و در هر صورت این اتفاق­ها و تبدیل شدنمان به شبح یا خوابگردی بی­رویا کاملا طبیعی باشد، چه خواستار مهاجرت باشی چه نه و این شاید کمی مورمورکننده باشد.

پ.ن: الآن که اینها را می نویسم پروسه ی غیب و ظاهر شدنم هنوز صد در صد نشده و من امیدوارم بعد از نوشتن اینها بعد از قطعی شدن ماجرا یا بعد از غیب شدنم هم به این پست اضافه کنم. فعلا اسیر همان هام، دریافت­های عذاب­آوری از پیرامون که هردم شکارم می­کنند.

19 اردیبهشت 1395

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۶ ق.ظ
  • علی امامی نائینی

نظرات  (۱)

  • سنگـــ ـــول
  • سفر بی خطر
    پاسخ:
    قربان شما، سفر بی خطری اما سختی بود
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی