گناه معمار
یا
حال و هوای آبانی ما
فکر میکنم بدترین گناه هر آدم را هدر دادن منابع و استعدادهای بالقوهاش میدانم، گاه و بی گاه خودم را بزرگترین گناهکار عالم پیدا میکنم، نقاشی که هیچ نکشید، نویسندهای که بیش از نوشتن به آن فکر میکرد و معماری که پتک به دست گرفت.
از بهمن دو سال پیش نوشتن مجموعه جملاتی که آن موقع بنام شعر در وبلاگ قبلیم مینوشتم را کنار گذاشتم، دیگر کلمات کنار هم نمیشستند گویی که دیگر نیاز به ترتیب و آرایش موقر آنها کنار هم را از دست میدادم، شاید از آن نقطه به بعد شیوهی تکلم کتبیام عوض شد بااینحال هیچوقت همدلم برای آن روش قبلی تنگ نشد. معیار مشخصی موقعی که مینویسیم برای فهمیدن کیفیت اثرمان وجود ندارد، شاید واقعیترینش احساسمان باشد، آیا این چیز سیاهوسفیدی که اینک پدیدار شده نتیجه قلیان احساسات بعضاً وحشی و متضاد ماست که دستمان را ناخودآگاه به تراشیدن کلمات وادار میکند. کشف این خاستگاه ماورا طبیعی مشکل است، سنگ محک شاید مقایسه سایهی اکنون و دیروزست. نشت و برخاست با بزرگترین دوست، بدترین دشمن؛آنکه صبحها در چشمانمان خیره میشود، همانی که دستش را روی شانههامان حس می کنیم اما نمی دانیم این دست مساعدت اوست یا نیتش اینست که ما را به ظلمات پرتاب کند، برای همیشه ...
- جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۰۸ ب.ظ