این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

ایده هایی درباره نمایش آثار هنری

جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۷ ق.ظ

چرا رفتن به گالری های هنری حال نمی دهد ؟

                                                            یا

                                                         ایده هایی درباره نوعی دیگر نمایش آثار هنری


یک گالری را در سطح شهر تصور کنید، موسیقی ملایمی در حال پخش است، شما وارد آنجا می شوید و ممکن است با شیرینی و چایی یا نوشیدنی دیگری مورد استقبال قرار بگیرید. حالا وقت آنست که نشان بدهید از هنر چیزی سرتان می شود، به تریتب جلوی تک تک آثار قدری می ایستید و سپس دادنه دانه هر کدام را برانداز می کنید و به حرکت ملایم و روشنفرکانه تان ادامه می دهید. آخر کار کمی در فضا چرخ می زنید و شاید به این فکر می کنید که آیا مجاز هستید باز هم شیرینی بردارید یا خیر، ممکن است هزار سال یکبار، بحث هنری در آنجا دربگیرد و شما بتوانید در آن شرکت کنید، اما عموما چنین نیست و اگر اینچنین شود بحث ها یا ستایش صرف است یا تخریب های بی دلیل. پس عملا راهی ندارید که از گالری خارج شوید. تبریک می گویم شما اکنون تجربه هنری خود را ارتقا دادید و از هنر معاصر سرزمین خود پشتیبانی کرده اید!
مرحله بعدی رفتن به موزه است، موزه جای خوبی نیست، از این نگاه که وقتی تاریخ اشیا و مصرفشان به پایان رسیده می برنشان موزه. پس وقتی آثار افتخارآمیز فرهنگی مان جای جای موزه ها را اشغال کرده این بدان معنی است که آن ها دیگر در زندگی مان نیستند، دوره شان تمام و موزه شده اند و حالا باید به موزه رویم تا مرثیه ای برای چیزهای از دست رفته مان بخوانیم. از آنجایی که هیچکس از شیون یا ستایش های بلند و بالا زنده نشده است مار را یاد شعر زیبایی می اندازد که می خواند "  اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد ...". اگر این بدبینی نسبت به فعل "موزه شدن"  را کناری بنهیم و به نحوه ی قرارگیری آثار روی دیواری سفید موزه ها با آن نور موضعی شان نگاهی بیاندازیم تا در مفهوم و سازکار موزه ها سرکی بکشیم بازهم می توان حرف هایی درباره اش زد. بیایید به این فکر کنیم که چه آثاری قرارست در موزه ها از انبارها خارج شود و به نمایش درآیند، کدامشان بهترست دیده نشوند و ترتیبی که این آثار به نمایش در می آید چگونه است؟ آیا جای یک اثر همیشه همانجاست یا خیلی راحت در فصل بعدی آثار جابه جا یا حتی به جاهای دیگر فروخته می شود؟ موزه به عنوان جایی برای کسب درآمد و جذب توریسم چه چیزهایی را فدا می کند و چه چیزهایی را فدا می کند تا چه چیزهایی را  بخرد؟ آیا نه اینست که رویکرد امروزی موزه ها مکانی برای گذران وقت و لیژر است ؟ نه اینکه سرگرمی بد باشد اما تکلیف هنر چه می شود ؟ جمله هست که می گوید اگر انسان چیزی را نفهمد انکارش می کند . چه آثاری باید دیده شوند تا بازدیدکننده بیاورند و چه آثاری دیگر هیچوقت رنگ دیوار را نمی بیند ؟
سال 1922، البرت برنز مرحوم، شیمی دان ثروتمندی که بعد از خوش اقبالی اقتصادی در کشف دارویی به نام ارگیرول ،هنوز در پی یادگیری و خدمت بود و چنین نقدهایی در رابطه با نمایش آثار هنری را در ذهن داشت. او شروع به یادگیری هنر و جمع آوری کلکسیون دستچین شده ای از آثار مدرن هنری کرد که اکنون ارزش مجموعه ی او را بالغ بر بیست و پنج میلیارد دلار تخمین زده شده است . برنز نمی خواست مانند موزه ها از جمع آوری آثار هنری سود ببرد یا مثل گالری ها محیط صلب و خشکی برای تماشای آثار هنری بسازد. برخورد او با هنر، برخوردی فلسفی و به گونه ای فرهنگی بود، او مفهوم مجموعه داری و موزه را به کلی تغییر داد و موسسه ای با نام خود در ایالت پنسیلوانیا تاسیس کرد که هدفش آموزش و ترویج هنر در محیط گرم و آرام بود که آثار هنری فرای هر ترتیب و منطقی به نسبت محیط با اشیا و لوازم جان تازه می گرفت. خبری از دیوارهای سفید و تک تابلو روی دیوارها نبود. هر یک از تابلوها بنا به فرآیندی خلاق یا زیباشناسی خاصی کنار دیگری نشسته بود و اتمسفری منحصر بفرد و گرمی را خلق کرده بود.



نحوه ی نمایش آثار نقاشی در بنیاد برنز


چه ایده‌ی جالبی که قطعیت تک اثر را دور بی اندازیم یا برای مدتی نادیده بگیریم و به‌جای آن فضایی بسازیم که سراپا هنر باشد. وقتی‌که شمایل‌های عجیب‌وغریب پیکاسو جان می‌گیرند، روی دیوارها حرکت می‌کنند و شروع به گفتگو با پستچی ریشویی می‌شوند که ونگوگ کشیده است. البرز برنز هنر را خوب فهمیده بود، هنر جریان سیالی است که احساس را می‌انگیزد و قدری انسان را به فکر و کنجکاوی وامی‌دارد. از سرنوشت بنیاد می توانم در یادداشتی دیگر سخن بگویم اما اگر دفعه ی دیگر در گالری یا موزه ای احساس خوبی نداشتید یا فکر کردید درهای هنر و معرفت با خیره ماندن به تابلوها رویتان باز نمی شود درباره ی چیزهایی که گفتم قدری بیاندیشید .


پ.ن : در جهت شفاف سازی عنوان دوم  ، ممکن است دلیل حال نکردن ما با هنر به نمایش درآمده سلیقه ی شخصی باشد یا نگاه متفاوت ما نسبت به موضوع اثر که این در حیطه ی بحث نبود بلکه فقط خواستم نگاهی اتمسفر فضای نمایشگاه داشته باشم.

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۷ ق.ظ
  • علی امامی نائینی

نظرات  (۹)

  • فرهاد بابایی
  • سلام.از حضورتون ممنون و سپاسگزارم.موفق باشید.
    Nazare man ineke ma nemitunim betor koli ye hokme moshakhas sader konim vase muzeha ya gallery ha ke bayad injuri bashe ta jazzab bashe,chon baraye namayeshe har asar juri ke jazzab jelve kone rahhaye mokhtalefi vujud dare,masalan baraye namayeshe ye asar sabke cubism ya surreal bayad ide motefaveti dashte bashim ba namayeshe asar tu sabke expressionism ya impressionism!pas behtarin rah tarahie fazayie ke monatef bashe baraye namayeshe anvae honarha
    پاسخ:
    دید کلی و نسخه پیچیدن برای هر امری یعنی نادیده گرفتن خیل عظیمی از احتمالات . درباره طراحی فضایی که منعطف باشد نباید گول اسم انعتطاف پذیری را خورد . این فضاها بعد از چیره شدن مسلط سرمایه داری بر ساخت و ساز ساختمانی به عنوان لبیکی پست مدرنیتی به صاحبان سرمایه اعلام شد تا معمارها با برنامه های غیرمتحمل و بدون برنامه ساختمانی آنها ، فضاهایی مانند جعبه ی کشف بسازند که هرگونه فضایی را بعدا ممکن سازد . 
  • وبلاگ شمس
  • سلام
    نگاهتون خیلی جالبناک بود برای من.
    تا به حال به این موضوع اینطوری نگاه نکرده بودم.
    پاسخ:
    لطف دارید ، ممنون
  • وبلاگ شمس
  • سلام بر نفسِ تو به گاه جان دادن
    سلام بر حرکاتت به وقت افتادن

    سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
    سلام، رود خروشان نور ، چشمانت

    سلام سبز درخشان، سپید روینده
    سلام چشمۀ خونت همیشه پوینده

    سلام نام غریبت همیشه حزن آور
    سلام خون خداوند، روح پیغمبر

    فرود آمده بودی که عشق برخیزد
    چکید خون نجیبت که شور انگیزد

    تپید جسم تو در خون که رود باقی ماند
    برید دشنه گلویت، سرود باقی ماند

    شکفت خندۀ نازت بلا که می آمد
    گرفت اوج نمازت بلا که می آمد

    خزید دشنۀ دشمن که گم کند نامت
    رسول نشر تو گردید، دشنه، شد رامت

    به شوق درک
    ِ تو، شمشیر دست و پا می زد
    به بانگِ العطش، آتش به خیمه ها می زد

    شبِ غلیظِ زمین را شکست چشمانت
    خمیده کرد فلک را ستاره بارانت

    خدای من، چه شکوهی، چه اقتداری داشت
    چه وسعتی، چه حضوری، چه برگ و باری داشت

    تناوری که نگنجید در جهان، بر جست
    سپندوار به چشمانِ آسمان بنشست

    رسیده بود و خدا چید سیب گلگونش
    رسیده بود و زمین بود تشنۀ خونش

    فرات، تشنه گذشت و خجل به دریا زد
    ندید ،هر که تو را دید  دل به دریا زد

    فرات تشنه گذشت و شهید جاری بود
    چقدر زخم عطش بر فرات کاری بود

    هنوز هق هق گریه است در گلوی فرات
    که در حضور خدا رفت آبروی فرات

    تپید جسم تو در خون که رود باقی ماند
    برید دشنه گلویت، سرود باقی ماند

    گلوی ناز تو را ... آه من چه می گویم
    فراتر از کلماتی سخن چه می گویم

    نخواه تشنه بمیرم، نمی نگاهم کن
    بگو که راه کدام است، سر به راهم کن

    دکترولیئی

    چه فکر هنری جالبی دارید...یک دونه یک چشمو می دم به شما مواظبش باشید
    پاسخ:
    ممنون ، لطف می کنید :)

    در باستان شناسی، به عنوان شعبه ای از تاریخ، نظرگاهی هست که معتقد است هر دوره ی تاریخی و هر سازه ی انسانی ـ از بیوتات سلطنتی و قصور اشراف بگیرید تا ظرف و ظروف و لوازم آرایش و ... ـ عمر مشخصی دارد که پس از اتمام آن، باید نابودی اش را به عنوان بخشی از پروسه ی تاریخ پذیرفت. شاید این دیدگاه افراطی به نظر برسد اما عجیب نیست که فرمالیست های روسی از قبیل تاتلین و مالویچ از موزه ها متنفر بودند و هنرشان را به کوچه ها و خیابان ها کشاندند. این رفتار، واکنشی بود به موزه سازی. جایی که آثار هنرمندان و بقایای گذشتگان در کنار هم پژمرده می شدند و سودی در نگاهداری شان متصور نبود. لهذا باید گفت که شاید یکی از راه ها همین باشد که بخشی از این اشیا به خیابان ها منتقل شوند و در محل مناسبی به معرض تماشا در آیند. راه حل دوم هم آسان تر از اولی نیست. باید کسی یا کسانی مثل مرحوم برنز پیدا شوند و با ذوق و اجتهاد شخصی چنان فضاهایی را پدید آورند چرا که ابدن از دولت ها نمی توان توقع خلاقیتی در این حد داشت.  

    پاسخ:
    نظر دیگری نیز وجود دارد همسو با نظرباستان شناسی که عنوان کردید که می گوید "اگر واقعا آن چیزها به درد می خورد ، هنوز مانده بود ! "
    و اینکه اصلا چرا باید اثری تاریخی-هنری برای عموم جالب باشد ؟ آیا هدف اضافه کردن رنگ و بویی به شهر است یا بالا بردن خرد جمعی ؟
    در هر صورت گفتمان های این چنینی باید افزایش یابد تا شاید به فکری جالبتر از معمول رسید .
    سلام آقای امامی
    خوبین؟
    من یک پست جدید گذاشتم.اگر فرصت داشتید از حضورتان خوشحال می شوم.
    یاعلی
    پاسخ:
    حتما 
  • وبلاگ شمس
  • در تمام عمر با چشمان تر گفتم حسین

    در غمت با گریۀ شام سحر گفتم حسین

    دامنی لبریز گل در دامن خود یافتم

    تاکه بایاد غمت با چشم ترگفتم حسین

    باز شد بر  روی من درهای الطاف خدا

    چون که با آه غمی صاحب اثر گفتم حسین

    لحظه ای غافل نبودم من زیاد و نام تو

    در وطن بودم اگر یا در سفر گفتم حسین

    من دل گم گشته ام را یافتم در کربلا

    هر زمان با ناله و سوز جگر گفتم حسین

    همره زوارّ کوی تو به گوشم هر زمان

    آمد از کرببلای تو خبر گفتم حسین

    هیچ نامی لذتش بالاتر از نام تو نیست

    چون «وفائی» در همه عمرم اگر گفتم حسین

    سید هاشم وفائی

  • محمد علی پور
  • دقیقا حرفهایی زدید روکه توذهن خیلی ازماها هست افرین ازپس گفتنش خیلی خوب ودقیق براومدین
    ولی مشکلی که به نظرم توی خیلی ازماها هست اینه که خودمون نمی خوایم بریم دنبال هنر نه اینکه وجود نداشته باشه معمولا بهانه که وجود داره ولی مردم روبا ایده های جدیدی مث  بنیاد برنز که گفتید باید جذب کرد اما کو گوش شنوا!
    پاسخ:
    خوشحالم که شما هم با من هم سو هستید ، البته من راه پر و پیچ و خم هنر رو انتخاب کردم و خوشحال میشم دوستان دیگر هم نسبت به اون واکنش مثبتی دارند
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی