سال هاست آن درختی که پایش بازی می کردم را بریده اند اما من هنوز بازی دوست دارم
یا
به یاد تمامی آنهایی که این یادداشت را نخوانده از برند ...
انتهایش ترس است و جنون و ابتدایش دلبستگی به یک خیر بزرگ تر، میانه اش هم می شود همگی تردید اما این بدن و ذهن توست که مثل حبه ی قندی که ناگهان از دستت در می رود و در چای فرو می رود تحلیل می رود ،با ضربه ای پودر می شی . تغییراتی هستند فیزیکی، بازگشت بپذیرند می شود نشست و دوباره تکه ها را سر هم کرد، چسب کاری کرد، سطح را جلا داد و به عنوان دست اول دوباره وارد مارکت کرد اما چیزی که تغییر ماهیت می دهد چیزی که سقوط می کند دیگر تبدیل شده، دون و پست شده، دیگر نیست، شاید با وجود جدید و نکبتش مشکل داشته باشد اما بجزآن نمی تواند باشد، جبر سلول ها، جبر مکان و جبر عادات موجب تغییری در عمیق ترین سطح وجودی می شود.
خاطرات افسوس هستند و آینده به وحشت و شکنجه ای که انتظارش را داریم می ماند، کاش کورسویی از امید بود، کاش هر سال نمی گفتند که امسال خشکسالی بدی آمده که هیچوقت این چنین نبود. کاش می شد به روی سطحی به سفتی سخره ها گام برداشت، اما دریغ که ما خیلی قبل تر از اینکه بفهمیم مدهوش نوعی خیال شدیم، رمانسی که هرگز نبوده و نمی آید و نمی شود. مگر می شود از این همه فعل و انفعالات منفی پیرامون خیر دائمی زاییده شود ؟ آن که بهمان یاد داد که موتور محرکه ی دنیا از کنش و واکنش خیر و شر شارژ می شود بیاید به من بگوید که آن خیرها کجایند ؟ من که تمجع و تجزیه شرهایی با ابعاد و مقیاس های مختلف را می بینم. شرهایی که واقعا شر هستند و شرهایی که همه بهشان عادت داریم، انسان، مرگ، تولد ، تعهد ، ایثار ، دوست داشتن و البته نوشتن.
- چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ق.ظ