این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

چگونه دیو سپید را شکست دهیم ؟

                                               یا

                                              موفقیت و رابطه اش با آن چیزی هایی که به ما گفته اند بی ربط است !


 اگر به کمپانی های بسیار ثروتمند در سطح جهان نگاهی بیاندازیم با دو گونه از آنها روبه رو می شویم ، اولینشان کسانی هستند که در وال استریت یا ساختمان های بورس تلفن به دست و عصبانی با صورتی آشفته در حال قمار و هدر دادن سرمایه های مردم با فرمول های پیچیده ی اقتصادی  روز می گذرانند ، کسانی که با هر روز فعالیتشان دنیا را به جای بدتری تبدیل می کنند و خودشان مرتب ثروتمند تر و حریص تر می شوند . اما دسته دوم چه کسانی هستند ؟ خوب معمولا شرکت های خلاق مثل اپل یا گوگل که هر روز دارند چیز جدیدی به زندگی ما اضافه می کنند . هر روز که دلال های بورس یا واسطه های طماع در حال پاره کردن شکم یکدیگر و البته مردم بینوا هستند ، کارمندان شرکت های خلاق دارند فکر می کنند که چگونه دنیای جذاب تر و نویی خلق کنند .



حالا می خواهم بهتان یاد بدهم که اگر آدم بدذات و خبیسی نیستید چگونه می توانید موفق شوید ، البته اگر آدم بدجنسی هستید فرمول راحتتری وجود دارد ، کافیست دروغ بگویید و سر همه کلاه بذارید و البته پیش کلاهبرداری پیر و پولداری نوچگی کنید ، در این صورت نیاز به خواندن ادامه مطلب ندارید چرا که از همین الان می توانید دست به کار شوید ، با کلاه گذاشتن سر نزدیکانتان شروع کنید تا دستتان گرم شود !

خوب حالا که از شر افراد طماع و حریص خلاص شدیم به اصل ماجرا می پردازیم . چگونه موفق شویم ؟ خوب یک پیشنیاز خیلی مهم وجود دارد و آن اینست که شما باید عاشق کارتان باشید و شوری نسبت به آن حس کنید . این شرط بسیاری مهمی است که حتی در کیفیت زندگی شما بسیار تاثیرگذارست . خوب می رویم سر گزینه ی بعدی که وقتی درس نمی خواندیم مشاورها و ناظم ها مدرسه مرتب بهمان یادآوری می کردند ، اینکه باید سخت تلاش کنی تا اینکه لای کتاب خوابت ببرد و از این حرف های مسخره که آدم های پیر و تکراری همشان بلدند و به خوردمان می دهند . خوب معلوم است که باید زیاد کار کرد اما وقتی که شما کاری که دوست دارید را انجام می دهید کار نمی کنید ، در حال حال سخت تلاش کردن نیستید ، بلکه در حال خودتانید  و هم دارید حال می کنید و هم می خواهید ببینید این پروژه یا طرح به کجا می رسد و ممکن است یکدفعه صبح شود ! حالا یک آدمی می آید می گوید عجب پشت کاری داری و چقدر سختکوشی ! اما خودتان حقیقت را می دانید ، شما داشتید حالش را می بردید !

کار دیگری که باید برای موفقیت انجام دهیم کمی سخت است ، مخصوصا برای کسانی مثل من که به خیل عظیمی از گرایش های هنری و علوم انسانی علاقه دارد . یک آدم موفق کسی است که در حیطه ای دقیق می شود و تمام هم و غمش را برای آن می گذارد و در اثر تدوام و تمرکز کافی در پیشه یا رویکردی به درجه می شود که حرفی برای گفتن دارد . حالا که در حیطه ای استاد شده اید می توانید قوانین بازی را بر هم بزنید و کار بدیعی ارائه کنید . پس باید انتخاب کرد و ثابت قدم ماند تا به نتیجه رسید . سایر علایق ما می تواند یک هابی ساده باشند .

و اما .... به زعم من مهم ترین پارامتر برای موفقیت اینست که آدم خوبی باشید . لطفا اگر آدمی بدی هستید و هنوز دارید این یادداشت را می خوانید یا تصمیم بگیرید که آدم خوبی شوید یا سریعتا خودتان را بکشید ، باور کنید دنیا بدون شما جایی امن تر و آرام تری خواهد بود ! حتما آدم های زیادی دور و بر خودتان دیده اید که فقط یک هدف دارند و آن هدف اینست که پولدار شوند ، اما کسانی زیادی را نمی شناسم که هدفشان پولدار شدن باشد و الآن پول باشند ! افراد خلاق و خیلی موفق کسانی بودند که برای دل خودشان کار می کردند ، اشتیاق داشتند ، ممارست به خرج می دانند و به ارزشی خدمت می کردند که بهش ایمان داشتند ، بله ! آن ها هدفشان اختراع ، نو آوری ، کمک به هم نوع و تبدیل کردن دنیا به جای جالب تر و بهتری بود نه اینکه به فکر پولدار کردن خودشان باشند و البته نمی دانم چرا خیلی پولدار شدند ؟! پس یادمان نرود که به کیفیت یک عمل بستگی دارد به هدف و ارزش آن و خدمتی که به جامعه و سایرین می رساند .

افراد خلاق زندگی سختی داشته اند و قرارست این نوع زندگی همیشه ادامه پیدا کند ، حتی اگر اکنون ثروتمند شده باشند اما هنوز حساسند و دلشان مملو از شک و تردیدست . با اینکه به ارزشمندی هدفشان ایمان دارند و تا به اینجا که پیش رفته اند به خاطر همین کله شقی هایشان است اما در جایی بنزینشان تمام می شود . بعضی از آنها خوشبختند که نزدیکان دلسوزی دارند که بهشان امید می دهد اما زیاد به این چیزها دل خوش نکنید . اینجا همه به فکر خودشان هستند و تنها کاری که باید در این مواقع کنید اینست که خودتان را هل دهید و هل دهید تا به سر مقصد برسید .

تمام چیزهای که در این یادداشت آمده به اضافه ی چیزهایی که خودتان از تجربه های شخصی یاد گرفته اید می تواند اکسیری باشد تا زندگی تان را زیر و رو کند . فرمول راحت است اما پیاده کردنش نیاز به ذهنی شفاف و ایمانی راسخ به راه دارد ، برای تمام آدم های خوب آرزو می کنم که شاد در پیشه ای که دوستش دارند مشغول باشند و زندگی ای پر از هیجان و اکتشاف و خلاقیت را برای همه آروزمندم . با عشق پدرو خوزه دونوسو



  • موافقین ۵ مخالفین ۰
  • شنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۰۱ ب.ظ
  • علی امامی نائینی

نظرات  (۳)

  • وبلاگ شمس
  • سلام متن خیلی خوبی بودم از خواندنش لذت بردم. خیلی مهمه که از کاری که انجام میدهیم لذت ببریم آن وقت اصلا گذر زمان را حس نمی کنیم و به خاطر حس خوبی که به کارمان داریم با یک آرامش درونی خاصی می توانیم خلاقانه فکر کنیم و خلاقانه هم عمل کنیم. من کسی را می شناسم که رشته اش را واقعا عاشقانه دوست دارد وقتی وارد اتاقش می شوم من هم احساس می کنم به این رشته علاقه مندم. بدون اینکه بخواهم با بمبارانی از اطلاعات روبرو می شوم که من را خیلی لطیف و نرم به سمت دوست داشتن رشته اش سوق می دهد. این شخص اگر تدریس کند، شرکت خصوصی داشته باشد،کاردولتی انجام بدهد یا هر کار دیگری از الان مشخص است که همه آدمهای اطرافش را شیفته علم خواهد کرد.
    اولین قدم اینکه به درس و رشته ای که انتخاب می کنیم واقعا علاقه داشته باشیم.
    بازهم بابت این پست تشکر می کنم.
    پاسخ:
    دقیقا همین طور است و البته خیلی ها در انتخاب رشته شان شانش نمی آورند ، دوستش ندارند و متاسفانه در همان رشته برای تمام عمر می مانند و حتی تا مقاطع بالایی می روند و دست آخر می شوند مدرس همان رشته و روی سرنوشت سایرین نیز تاثیر منفی می گذرانند .
    ممنون از نظرتون
  • وبلاگ شمس
  • سلام
    بله متاسفانه.
    علت اصلی این بی علاقه بودن هم سیستم آموزشی است.
    ما اول یک رشته را انتخاب می کنیم و بعد از 4سال درس خواندن متوجه می شویم این رشته به چه استعدادها و مهارتهایی احتیاج داشته که ما آنها را نداریم!
    و بعد اگر خوش شانس باشیم می فهمیم و تغییر رشته می دهیم این تغییر رشته هم یعنی دور ریختن 4سال از عمر مون.
    "اما خودتان حقیقت را می دانید ، شما داشتید حالش را می بردید !"

    کاملا موافقم
    من زمانی که دانشجو بودم استادمون مثلا یک پروژه مخواست من حداقل 2 یا 3 تا برایش میردم ، تفاوتی در نمره ام نداشت و همان یکی نمره ی مد نظرم را میگرفت ولی عاشق کارم بودم ولذت میبردم .
    البته یک نکته ی دیگه هم که هست من کمال گرا هم بودم، نمیدونم این خوبه یا بد ،ولی باعث میشد به همونی که هست اکتفا نکنم وهمیشه در ارائه یک پروژه فکر میکردم میشه بهترش  کرد و مدام سعی میکردم تا از جهات مختلف بررسیش کنم و کار بهتری ارائه بدم ، و البته فرقی نمیکرد کار برای خودم باشه  و قراره پولی بابتش بدست بیارم یا برای دوستم  مجانی باشه،
    خیلی ها میگفتن خوبه دیگه از این بهتر نمیشه ،ولش کن چقدر سخت میگیری ؟(اونها هم مثل من عاشق کارشون بودن ولی کمال گرا نبودن)
    خیلی خسته میشدم و زمان زیادی رو صرف میکردم ولی آخرش وجدانم راحت بود.
    نتیجه اش این شد وقتی برای کار به جایی میخواستم برم رزومه ی پر باری نسبت به بقیه داشتم که اعتماد به نفس بیشتری برایم به همراه داشت و در نهایت خیلی خیلی راحت تر استخدام میشدم.
    این را برای تعریف از  خودم ننوشتم ( اینجا تو این محیط جز یک نام مستعار چیزی ندارم)، فقط خواستم بگم عاشق بودن در کنار کمالگرایی در کار خیلی میتونه به موفقیتمون کمک کنه هرچند کمال گرایی در زندگی شخصی خوب نیست  چرا که ممکنه نتیجه ی معکوس داشته باشه و معمولا  سرخوردگی  و نا امیدی رو به همراه داره برای همین اینجا قانع بودن  مهم تره .
    ببخشید که کامنتم طولانی شد و ممنون از مطلب جالبتون.
    پاسخ:
    سلام ، خوشحال شدم از کامنت خوبتون ، کاملا می فهمم منظورتون رو
    همیشه موفق باشید
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی