این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلسفه» ثبت شده است

مقدمه ای بر هنرمدرن

                           یا

                           چگونه شخصیت هنرمند بر دستش چربید ؟


یک تجربه


تیرماه 93، اصفهان، نگارخانه‌ی آپادانا، نمایشگاه عکس انفرادی احمد قاسمی با عنوان "تجزیه"
فضای نسبتاً کوچک گالری پرشده از عکس‌های ویرانه‌های شهری و حومه،مکان هایی فراموش شده یا در حال فراموشی، چند عکس دیگر حیواناتی هستند که سلاخی شده‌اند چه شترمرغی که عامدانه گردنش دریده شده چه گربه‌ای در خیابان که ماشین‌ها سهواً لهش کردند. در بیانه‌ی نمایشگاه تجزیه آمده بود که "لذت بردن و شادی از تمنای ارضا شده و درد مرتفع شده برمی‌خیزد، همواره نابودی پیش از ساختن شکل می‌گیرد". در اتاق کوچکی که آن‌سوی نمایشگاه قرار دارد تک عکسی به نمایش درآمده بود. با صدای زمینه‌ای که محو و تکراری و آن نیز خبر از خرابی می‌داد قسمتی از خیابان اصفهان به نمایش درآمده بود، کفشی از پایی درآمده بود، جانی گرفته‌شده بود و قطعه‌ی حقیر خونی جایی از خیابان را لک کرده بود؛ خلأ و منگی لحظه‌ی حادثه، گویی دمی بعد از تصادف رسیده‌ایم و مرده را تازه دارند می‌برند، مای بیننده هنوز گیجیم، سریع پولی از جیب درمی‌آوریم و دفع بلا می‌کنیم. روی دیوار ورودی گالری چاپ‌شده بود " ناهریمن نیرنگ زد و کیومرث کشته شد. از تن کیومرث فلزات سودمند و از تخم او زر آفریده شد و در دل زمین جای گرفت و پس از چهل سال از این تخم دو ساقه ریواس به هم تنیده روئیدند و اندک‌اندک شکل آدمی به خود گرفتند. "


یک برخورد

این جملات پیچیده که برگرفته از اسطوره‌هایی است که من نخوانده‌ام چه می‌گوید؟ چرا باید مجبور به دیدن گربه‌های له‌شده، ساختمان وا افتاده‌ی شهر یا تصویرهای دهشتناک کشتار خانه‌ها شوم؟ و در آخر می‌پرسم عکاس، احمد قاسمی چه می‌خواسته بگوید؟ شاید حالا ربط میان مرد مرده، خرابه‌های شهری یا کلمه‌ی تجزیه و زری که از تخم کیومرث پدید آمد را بفهمم. در تعبیری ساده هنر مدرن همین است، اینکه هنرمند چیزی را نشان می‌دهد که خودش دلش خواسته یا حس می‌کند باید دیده شود. به نظر احمد له شدن، ترک خوردن و مردن زیباست پس باید عکس‌هایی با این مضمون در قطعات نسبتاً بزرگی تهیه کند و آن‌ها را به نمایش درآورد. همین برای مدرن بودن کافی است، اینکه جرئت نمایش دیدگاه خود را داشته باشی و چیزی که فکر می‌کنی زیباست را نشانم بدی.


هنرمدرن و هنرمند


هنر مدرن با "هنرمند بودن" خالق اثر شروع می‌شود و با سرکشی از روال معمول و سلیقه‌ی عمومی ادامه می‌یابد. هنرمند با فردیت خود، زیبایی را واضحیت می‌دهد و بعضاً معنا می‌سازد. اما درگذشته‌های دور حداقل تا قرون‌وسطا چنین نبود، از هنر مجسمه‌سازی گرفته تا معماری معابد، دلیل پیدایش همه این آثار خود هنر نبود و هنر همیشه در خدمت نهادی خارجی قرار داشت. در عصر رِنسانس، کسانی پا به عرصه حضور نهادند که نامشان هنرمند بود و سوای صنعتگران به هنر صرف می‌پرداختند. شاید دلیل این تحول نقش به اعتلای سرمایه‌داری، بالا رفتن امنیت، گسترش شهرنشینی و تغییرات جامعه مربوط باشد اما نتیجه‌ای که این تغییرات در پی داشت قرار است دنیا را تغییر دهد و با سحرگاهی بنام رنسانس شب قرون‌وسطایی را با آفتاب علم ، تکنیک و نگاه‌های جدید روشن و گرم سازد. با نگاهی دست‌نوشته‌های هنرمندهای این دوره مانند میکلانژ درمی‌یابیم که هر یک از آنان دارای خط فکری نو و نگاهی عمیقی نسبت به پدیده‌های پیرامونشان بوده‌اند. توجه میکلانژ به علم نوظهور زمان و خوانشی که او در فهم آناتومی بدن انسان داشت منتج به خلق آثاری بی‌نظیری مانند مجسمه‌های داود نبی و پی‌یتا شد. او در جمله‌ای زیبا می‌گوید " هرکسی که نداند پای انسان اصیل تر از کفشی است که پا می‌کند و پوستش شریف‌تر از الیاف گوسفندی است که به تن کرده، بربراست" بعد از رنسانس است که خلاقیت خودمختار هنرمند ، نوع نگاه و آرای او موردتوجه قرار می‌گیرد و هنر به اسم خالقش ارزش می‌یابد. زیباشناسی مدرن، جهان حسی که مهم‌ترین مسئله برای هنرمند است را از جهان عقلی جدا می‌کند و ذهنیت گرایی تبدیل به مهم‌ترین رکن آن می‌شود. در اینجا زیباشناسی چیزی نیست جز تجلی حقیقت عقل و این دقیقاً منطبق با روح عصر روشنگری که دو رکن اصلی‌اش خودمختاری انسان و عقلانیت بود.


داستان زیبایی شناسی


اولین باری که واژه‌ی استاتیک (زیبایی‌شناسی) مطرح می‌شود سال 1750 میلادی است، زمانی که بن گارتن آلمانی آن را شناخت حسی-معرفتی مثبت قلمداد می‌کند و ازاین‌پس زیباشناسی تبدیل به موضوعی کلیدی در فلسفه و هنر می‌شود. در ادامه کانت می‌گوید که زیبایی هنر ربطی به باورهای فایده‌گرایی ما ندارد و در ادامه به نظریات نیچه می‌رسیم که هنر و زیبایی را در عمل صرف هنرمند یاغی می‌بیند و هنر را چنین تعریف می‌کند "پیام فعلیت هنرمند که به نگاهش درود می‌فرستد."
هگل فیلسوف اصلی مدرنیته است، فیلسوفی نظام‌اند و حتی نظام ساز که با دید زیبایی‌شناسانه ی خود سعی در طبقه‌بندی هنر می‌کند. اگر افلاطون اولویت را به عین می‌داد و دکارت به ذهن، هگل دوست داشت هر دو را باهم داشته باشد و از یکی به دیگری برسد اما زمانی که به هنر رسید، ارزشمندی هنر برای هگل در کانسپچوال بودن آن معنا پیدا می‌کرد. در تقسیم بندی او از هنرها برحسب فرم و محتوی به سه گونه بر می‌خوریم: 1. سمبولیسم 2. کلاسیک 3. رمانتیک. که در این میان هنر رمانتیک بالاترین درجه ذهنیت را داراست و در قله قرار می‌گیرد و به دوتای دیگر می‌چربد چراکه چیزی که هنر رمانتیسم بیان می‌دارد با نحوه‌ی ارائه‌ی آن‌یکی است اما هنر سمبولیسم، هنری که خود تکرارشونده و باستانی است به دلیل عدم حضور ذهنیت هنرمند پست‌ترین هنر است. ساده‌ترین نمونه هنر سمبولیسم در معماری دیده می‌شود، بناهایی که کاملاً قابل‌تشخیص و برای بهره‌برداری ساخته‌شده‌اند و به‌این‌ترتیب معماری پست‌ترین هنر در میان هنرهاست که بعدازآن به ترتیب مجسمه‌سازی، نقاشی، موسیقی هنرهای بهتری تلقی می‌شوند و دست‌آخر به شعر می‌رسیم که بالاترین سطح ایده پردازی را داراست و اگر مصالح معماری آجر، مجسمه‌سازی سنگ و نقاشی رنگ باشد، مصالح شعر کلماتی بامعنا است که نیازی به دیده شدن و نور خارجی ندارد و کاملاً از قالب فرم آزادند چون از طریق اصوات ادا می‌شوند و تولید معنا می‌کنند و حتی می‌تواند تبدیل به فلسفه شود و ذهن را درگیر کند. دلیل دیگری که هگل شعر را یکه‌تاز هنرها می‌یابد عدم بهره‌کشی نیروی خارجی از آن است و آن را هنری ارزیابی می‌کند که خودمختارترین است.


و در ادامه ...


در برداشت معاصری از آرای هگل می‌توان به معیاری دست‌یافت و در ارزش‌گذاری که او به هنرها رواداشت همراهیش کرد، او که معتقد بود انسان در طول تاریخ به آزادی خویش آگاه شده و در هنر آن را متبلور می‌سازد. برای هگل معنا و فکر پشت هر اثر که با خودمختاری هنرمند عجین شده، ارزشمند است و نه چیز دیگر. در هنر مدرن، هنرمند با تشخیص اینکه چه می‌تواند زیبا تلقی شود و با علم اینکه زیبایی نیز خودش نوعی مفهوم ذهنی است و وجود خارجی ندارد دست به پردازش اثر می‌زند و زیبایی را نه کشف بلکه خلق می‌کند. اینکه چگونه یک نقاش می‌تواند دست از کشیدن پرتره‌ی ثروتمندان بکشد و عازم سفری برای کشف ماهیت نقاشی شود و اینکه چگونه در سینما هر چیزی به‌غیراز خودش ذوب می‌شود و تنها چیزی که می‌ماند سینما به معنای واقعی آن است  چگونه در ادبیات متن می‌ماند و طرح داستان مخدوش یا دور ریخته می‌شود یا چگونه آهنگسازی اصوات گوش‌خراشی را موسیقی می‌خواند، چگونه همه‌ی اشیای اضافی صحنه‌های تئاتر غیب می‌شوند، چگونه معمار می‌تواند خانه‌ای بسازد که به‌هیچ‌عنوان نمی‌توان واردش شد و در آخر چگونه پیشابگاهی تبدیل به مجسمه می‌شود ، تمامی این‌ها تلاشی هنرمندانه برای ایجاد قالب، نگرشی جدید و خودجوش در تبین دنیای ذهنی هنرمند است چراکه در هنر مدرن باور به این است که درک زیبایی معطوف به ذهن است نه قوای ادراکی.


پ.ن: در متن از گذاشتن هرگونه تصویر از هنری که مدرن تلقی می شود دوری جستم و این بخاطر اینست که مدرن بودن امر مفهومی است و یک شی منفک از معنی به خودی نمی تواند از پس بیان تعریف مدرن بودن بربیاید، فرض بفرمایید نقاشی دخترکی از بالتوس در مقایسه با اثری از مالویچ بسیار سنتی می نماید ولی حقیقت امر خلاف اینست به همین جهت نخواستم تصویری در تعریف مدرن بودن در ذهن خواننده جا بیفتد و هرچه که شبیه به آن بود مدرن بخواند. این یادداشت تلاشی بود در جهت آشنایی با معنای هنرمدرن و شاید در ادامه برای کامل تر شدن بحث وارد مباحثی مرتبط شدم و اینجا به اشتراک گذارم .
پ.ن: از جناب احمد قاسمی به خاطر ارسال مجدد عکس هایش برای شفاف شدن احساسی که نسبت به عکس هایش داشتم کمال تشکر را می نمایم و امیدوارم همیشه
شاد و در حال رشد باشد .