چرا تصمیم گرفتم قدری
نفس بکشم و به موفقیت فقط فکر کنم
یا
تصویری از موفقیت و قربانی هایش
چه زندگی عجیب و غریب و خنده داری داریم از دبستان در گوشمان خواندند که برویم در کلاس تیزهوشان ثبت نام کنیم تا برویم یک راهنمایی خوب و بعد از آن به بهترین دبیرستان نامی اصفهان تا شاید بتوانیم رشتهی خوب و پول سازی قبول شویم ؛ بتوانیم ماشین و خانه بخریم تا وقتی میرویم خواستگاری سرمان را بالا بگیریم و دزدگیر ماشینمان را فشار دهیم تا صدایش بیاید توی مجلس و دل دخترک آب شود، لبخند رضایتبخش روی لبمان پدرش بنشیند و مادرش مطمئن شود که میتوانید در صورت طلاق 100000063524 عدد سکه را متقبل شویم. تصویر موفقیت این بود و این تصویر بعد از نسل من، بیشتر حالت ذهنی تر گرفت تا اینکه آماده شدن برای کنکور و دانشگاه با هدفی نامعلوم تا دبستان و آمادگی هم رخنه کرد. مادران از اینکه بچهی دو یا سه سالهشان میتواند فیل را به انگلیسی بگوید شوق زده میشوند و او را مرد موفق آینده، کسی که کنکور را درسته قورت میدهد و مکانیک شریف میآورد میبینند. دو سه سال پیش، فیلمی هندی دیدم به نام سه کلهپوک 1، فیلم زیبایی و یکی از بهترین نمونههایی که تصویری انتقادی از فرهنگ و آموزش عالی در هند میدهد و با داستان محصورکنندهاش احساسات انسانی را برمی انگیزد. در این فیلم نشان میدهد که چقدر زور و اجبار بیشتری نسبت به ایران روی بچههای هندی برای رفتن به دانشگاه، در رشتههای مهندسی است، کسانی که از خانوادههای نه چندان ثروتمند میآیند و مجبورند که موفق شوند، این اجبار به قدری زیاد است که از نظر روحی جوانان هندی را از پا درمیآورد و در بهترین حالت تبدیل به ماشین جمع و تفریقشان می کند. اما جای دوری نرویم، کسانی که در دانشگاههای اینجا هستند اگر ماشین شده باشند، ماشین وقت تلف کردن و غر زدن و چت هستند. کاری به دانشگاههای نمونهی ایران ندارم چون نمیدانم آنجا چه خبرست اما همینهایی که تابه حال دیده ام، جوانانی اند مغلوب تصویر موفقیت، با احساسی بی تفاوتی نسبت به آن و روش هایش ، چرا که نتوانستند رشتهی مکانیک شریف بیاورند و یا پدرشان آنقدر پول ندارد که ماشین فلان را برایشان بخرد. این تصویر موفیقت همه را به نوعی از پا در آورده ، شاید در حال توسعه شان کرده باشد. روز به روز بچههای جدیدی متولد میشوند و والدین آنها، تربیتی را شروع میکنند که آرزویشان رسیدن به این تصویر است، پول زیاد، خانه و ماشین خیلی خیلی گران. بچه یاد میگیرد که بجز پولدار شدن راهی ندارد، علاقه و شوقش مهم نیست، باید شبانه روز جزوه بخواند تا خوابش برود و وقتی بیدار شد شروع به جزوه برداری کند. اما کسانی هستند که از این نوع زندگی متنفر میشوند، می گویند این کار را نمیخواهند بکنند و دوست دارند جمعهها بروند کوه یا هر عصر با دوستانشان در کافه قرار بگذراند یا کنار زاینده رود قلیان بکشند، اینها با اینکه از این تصویر فراریاند اما در حالت تدافعی نسبت به آن خود را خوشگذران جلوه میدهند و می گویند زندگی در همین لحظه است، نیازی به دکترا نداریم وقتی آنقدر هوا برای بیرون رفتن خوبست. این دو گروه به صورت خوشبینانه دو سر طیفیست که میبینم. دسته ای تبدیل به ماشین درس خواندن شدهاند و دسته ای به ماشین فرار از ملال و درس و اما در این میان من و شما هستیم. کسانی که دارند درس میخوانند اما فکر میکنند سقف دانشگاه ممکن است بکهو روی سرشان ویران شود، اگر بخوانند و اگر نخوانند فرق چندان در موقعیتشان پیش نمیآمد اما چون فعلاً درسمان تمام شده بهترین راه اینست که بروند ارشد و در این دو سال را به این فکر کنند که باید چگونه موفق شوند ؟
- ۱۰ نظر
- ۱۷ آذر ۹۳ ، ۱۲:۲۵