بیایید باهم تصمیم بگیریم که نترسیم !
یا
درباره ی پنجمین سوار آخر الزمانی ترس *
در کتاب "داستان" رابرت مککی خاطرنشان می کند که فیلم های هنری که جوانان در حال ساختن آن هستند بیشتر می خواهد با نمونه های کلاسیک و مثلا سه پرده ای متفاوت باشد تا اینکه واقعا حرف جدیدی برای گفتن داشته باشد و بیشتر برای این تولید می شوند که یک چیزی نباشد تا اینکه یک چیزی باشد . به نظرم حرفی که او می زند در زندگی همه ی ما قابل تعمیم است . آسیب پذیری و شکنندگی ما برای آنست که بیشتر می خواهیم از چیزی دوری کنیم تا قصدمان آن باشد که چیزی را بدست آوریم . مثلا من نمی خواهم کارمندی کنم یا نوچه دست چندم فلان ساختمان ساز بزرگ ایران باشم ، همچنین دوست ندارم مثل فلانی گمنام بمانم ، اما همه ی اینها چیزهایی است که نمی خواهم باشم و فکر کردن به اینکه ممکن است روزی مثل موارد بالا باشم مرا هراسان می کند و باعث ترس می شود . وقتی پای موجودی بنام ترس وارد زندگی انسان شود دیگر چیزی جلو دارش نیست . اگر قرار باشد مرا به صندلی ببندند و شکنجه ام کنند می توانند چشمانم را کور کنند و دستان و پاهایم را یک به یک قطع کنند و بعد درون پوستم میخ فرو کنند . وقتی عملا جایی از بدنم نمانده باشد به پایان رنج و غذاب رسیده ام ، اما ترس اینگونه نیست ، ترس موجودی معناییست که در سر آدم رشد می کند و مرتب تکثیر می شود . بر هر عذابی پایانی وجود دارد اما ترس نه .
موجودی که ترسیده است فرار می کند یا بدتر به دیگری حتی به هم نوع خود حمله می کند و هدفش را بقای خود می داند . شاید بتوان رفتار های غیرانسانی جامعه را به حس ترسی که در دل همه نهادینه شده ربطش داد . ترس اولین شرط بقای هر موجود زنده است و البته خطرناک ترین دشمن یک ذهن خلاق . هسته ی اصلی هر نوع ترس ، در نظر گرفتن حالتی ناراحت کننده و خطرناک در آینده است ، اگر این بلا سرم آید ، اگر سرم کلاه رود یا شانس نیاورم چه ؟ این موجب مضطرب شدن و به کار افتادن ذهن می شود و انواع موقعیت های بد از نظر انسان رد می شود . نتیجه اینکه فرد ترسانده شده یا ترسیده شده عملا قدرت فکر و عمل خود را از دست می دهد . افراد ترسو معمولا نوچه های خوبی می شوند چون از شخصی که به دورش جمع شده اند در ازای کاری که برایش می کنند محافظت می گیرند . مثلا مردم آمریکا که از ترس انفجارهای تروریستی به خود می لرزند در مقابل سیاست های جنگ طلبانه ی آمریکا سر فرود می آورند . معادله به همین راحتی است ، حالا که تمام ارزش ها و مکاتب فکری زیر سوال رفته تنها دست آویز مردان سیاست توسل به ترس مردم است .تمام آزادی ات را می دهی و در ازایش ترس بیشتری گیرت می آید !
عدم قطعیت ، اینکه در حبابی زندگی کنیم که هر لحظه ممکن است بترکد ، انسان را می ترساند . امروز ممکن است قیمت دلار سه هزار تومان باشد اما این احتمال وجود دارد که نوسانی صورت گیرد ، کسی نمی داند و کسی مطمئن نیست و این عدم آگاهی از وقوع هر اتفاقی آدم را می ترساند . چیزهایی که ممکن است ترسناک باشد مثل دوستی ، خوردن غذا از رستورانی کنار جاده ، پدر یا مادر شدن ، اعتماد به حرف رفیق یا شنا کردن در دریا و ... همه این ها می تواند با در نظر گرفتن خطر احتمالی و نادیده گرفته شدن نکته ای آدم را بترساند .
هرچند ترس دست خودمان نیست اما مگر کنترل ادار وقتی که بچه بودیم دست خودمان بود ؟ همانگونه که یاد گرفتیم که می توان آن را کنترل کرد همان گونه می شود کنترل دستگاه احساسی مان را بدست گیریم . انسان موجودیست معنا گرا ، هر چیزی را معنی می دهد و بعد ازش خوششان می آید یا بدش می آید یا حتی برحسب آن معنی می تواند از آن بترسد . فرض کنید سرنگی در دست من قرار دارد و شما نگاهش می کنید ، بعد از آن می گویم که این سرنگ را فردی مبتلا به ایدز استفاده کرده است . ناگهان برایتان ، آن سرنگ تبدیل به وحشناک ترین و ترسناک ترین چیز دنیا می شود . یک تفاوت معنایی کوچک می تواند موجب ترس یا هر احساس دیگری شود و باید بدانیم اینکه چیزها چه معنی می دهند را ذهن ما انتخاب می کند . هر معنایی که به محیط اطراف دهیم ، رابطه ای که با پیرامونمان برقرار می کنید را تغییر می دهد . پس بهترست برای آرامش بیشتر سیستم معنایی زندگی مان را مدیریت کنیم .
به اعتقاد من ، تنها باید از یک چیز ترسید و آن خود ترس است . اگر ترس به ذهنمان خطور کرد در همان مرحله ی اولیه که ممکن است ترس سالمی باشد دست هایش را ببندیم و در اتاقی از ذهنمان حبسش کنیم و اجازه ندهیم که کنترل زندگیمان را بدست گیرد . یادمان باشد اگر با دوستمان در جنگلی بودیم و جانور وحشی به سمتمان آمد کسی که بیشتر ترسیده مورد حمله قرار خواهد گرفت و جالب اینجاست که جانور خود ترسیده است و برای دفاع از خودش مجبور به حمله می شود . همین طور یادمان باشد که برنارد راسل می گوید : غلبه بر ترس نقطه ی آغاز حکمت در راه رسیدن به حقیقت و در تلاش برای پیدا کردن روش ارزشمندی برای زیستن است " .
* در عنوان این یادداشت از باوری مسیحی بهره جستم . چهار سوار آخرالزمان که در مکاشفه یوحنا در عهد جدید از کتاب مقدس نام برده شدهاند ، این سواران به ترتیب بر چهار اسب به رنگهای سفید، قرمز، سیاه و رنگپریده سوارند و به ترتیب نمادهای پیروزی، جنگ، قحطی و مرگ هستند.
- ۱ نظر
- ۱۱ آبان ۹۳ ، ۲۱:۰۷