این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

آدلر ژاپنی

سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۲۳ ق.ظ

چند ماه پیش کتاب کوچک و آسانی، شانسی و ناخوانده به اتاق خوابم راه یافت. کتابی که سرسری و بی‌حوصله برای نخواندن شروعش کردم، اما طی چند روز به محور تمام گفتگوهایم با دوستان و همکاران بدل شد. این کتاب را شاید نخواهید خواند، و راستش از آنجایی که عنوانش را هم دوست ندارم، از ذکر نام آن خودداری می‌کنم تا در برداشت شما از محتوایش سوءتفاهمی پیش نیاید. نوشته‌ی پیش رو برداشت یک ذهن ایرانی از خوانش نویسنده‌ای ژاپنی درباره‌ی فلسفه و روانشناسی آلفرد آدلر اتریشی است. با اینکه کتاب را نمی‌خوانید، امیدوارم که حداقل تا آخر این سطور، درباره‌اش با من و این دستورالعمل تغییر سبک زندگی که آدلر تبلیغ می‌کند فکر کنیم.

کتاب با جمله‌ای شوکه‌کننده شروع می‌شود: «تو ناراحت هستی، خودت انتخاب کردی که ناراحت باشی.» «تو جایی تصمیم گرفتی که این حال بد، برایت اتفاقاً خوب است.» سپس استدلال می‌کند که هرکس با جهان‌بینی خود و سبک زندگی‌ای که از آن نگرش ساخته، شخصیت و مدل رفتاری‌اش را طرح‌ریزی کرده است. عینک جهان‌بینی آن‌قدر به چشمان ما چسبیده و عواطف و واکنش‌هایمان به چالش‌های زندگی را شکل داده که خودمان هم نمی‌دانیم به راحتیِ برداشتن یک عینک شکسته از روی صورت، می‌توانیم آزاد شویم.

سبک زندگی هرکس درباره‌ی جهان‌بینی و متقابلاً شخصیت او چیزهای زیادی را آشکار می‌کند. اگر دنبال سرزندگی هستیم، باید سبک زندگی‌مان ـ که تابع جهان‌بینی ماست ـ را تغییر دهیم. از طرف دیگر، کتاب بند سنگین دیگری را از پایمان باز می‌کند؛ اینکه تجربه‌های کودکی و اعمال والدین، خاطرات تلخ و محیط‌های تنش‌آور گذشته، دلیل ناراحتی و بدبختی‌های امروز ما نیستند، بلکه کمبود شجاعت در مقابله با چالش‌های امروز، یعنی نداشتن شجاعت برای خوشحال بودن، ما را بدبخت می‌کند. این بزدلی از بی‌مسئولیتی در زندگی ما رخنه می‌کند و بیش از هر چیز بر روابطمان اثر می‌گذارد. ما می‌ترسیم برای خوشحالی خودمان کاری کنیم، چون از صدمه دیدن عاطفی دوری می‌کنیم. به کسی اعتماد نمی‌کنیم، چون از خیانت احتمالی وحشت داریم، پس در جهان‌بینی‌مان دنیا را جایی ترسناک و دیگران را آدم‌های طماع و دورویی می‌بینیم که هر لحظه ممکن است فرش را از زیر پایمان بکشند.

جواب نویسنده برای رهایی از چنین ترس‌هایی، پذیرفتن آسیب‌های احتمالی و شجاعت رویارویی با دردهای روابط انسانی است. ممکن است دوستی از ما برنجد یا از شرکت اخراج شویم، یا رابطه‌ی مسموممان از هم بپاشد. اما با شجاعت باور می‌کنیم که از پس همه‌ی این‌ها برمی‌آییم. در نتیجه، ما وارد دوستی‌های عمیق‌تر می‌شویم، شغل بهتری پیدا می‌کنیم یا از خزان یک رابطه‌ی سرد به باغ محبت می‌رسیم. در تمام این پاسخ‌های آدلری، ما با شجاعت، سبک زندگی بر پایه‌ی ترس را رها می‌کنیم و با سینه‌ای فراخ به استقبال شکوفایی و رشد می‌رویم.

روی دیگر سکه، ترس از دست دادن است؛ یعنی حفظ شرایط کنونی و زندگی‌ای که هرگز آرزویش را نکرده‌ایم، اما می‌ترسیم کاری برای تغییرش انجام دهیم. با این انتخاب، کم‌کم از خودمان دلسرد می‌شویم و باور می‌کنیم که دوست‌داشتنی نیستیم و اگر به ما اجحافی شود، حتی به دیگران حق می‌دهیم، چون ارزشی برای خودمان قائل نیستیم.

درمان آدلری پیشنهاد می‌کند به جای اینکه در کپسول تنهایی خودمان بنشینیم و از بیرون روابط و موفقیت‌های دیگران را تماشا کنیم، وارد صحنه شویم، خودمان را نشان دهیم و به نوع بشر خوش‌بین باشیم. اگر بارها مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌ایم، همچنان باور داشته باشیم که آدم‌ها ارزش وقت و دوستی ما را دارند. ما نباید از باور به خوبی‌های انسان دست بکشیم.

فراتر از همه‌ی این‌ها، دو اصل دیگر آدلر ما را از انسانی رنجور و تنها، به آدمی پویا و سربلند تبدیل می‌کند: اول خودبسندگی و دوم سودمندی. یعنی به توانایی‌های سازنده‌ی خود باور داریم و سپس هم‌نوا با و سودمند برای دیگران هستیم. دیگرانی که پیش‌تر با عینک بدبینی، آن‌ها را رقیبان بالقوه می‌دیدیم، حالا هم‌قطاران ما هستند. تصور کنید در کوچه و خیابان، همه رفیق شما باشند، نه بیگانگان تهدیدگر.

اما سخت‌ترین درس آدلر، استقامت در این مسیر است و پذیرش اینکه همین دیگران ممکن است در برابر تغییر سبک زندگی ما مقاومت کنند، ما را سرخوش فرض کنند یا حتی از گروه حذف کنند. او می‌گوید هیچ‌گاه و به هیچ‌وجه نباید به دنبال تأیید دیگران باشیم. نباید برای جلب توجه دوستان و آشنایان خودنمایی کنیم یا برای راضی کردن رئیس خودمان را به آتش بکشیم. هر کاری که از محدوده‌ی اختیارات ما خارج است ـ از جمله تغییر نظر دیگران ـ بی‌فایده است. ما فقط بر انتخاب‌ها و مسئولیت‌های خودمان اختیار داریم. حتی اگر کسی را با زور به کاری وادار کنیم، ذهن او همیشه از تملک ما آزاد خواهد بود.

پس باید تمرین کنیم فاصله‌ای سالم با آزادی و انتخاب اطرافیانمان داشته باشیم، حتی در روابط بسیار صمیمی. در اینجاست که نویسنده بحث تفکیک مسئولیت‌ها را آغاز می‌کند. هر کس وظیفه‌ای دارد و باید نسبت به وظایف خود و دیگری آگاه باشد و جدی از دخالت در محدوده‌ی اختیارات دیگران اجتناب کند. نویسنده ادعا می‌کند بیشترین چالش روابط انسانی از اختلاط وظایف یا دخالت در وظایف دیگران و عدم اعتماد به انجام آن‌ها ناشی می‌شود.

کتاب توصیه می‌کند که همیشه وظیفه‌ی خود و دیگری را بدانیم و با اعتماد به او، وظیفه‌ی خود را به بهترین نحو انجام دهیم. مثلاً اگر وظیفه‌ی فرزندمان درس خواندن است، نباید بالای سرش مانند داروغه بایستیم و مدام یادآوری کنیم. فرزند ما مسئول درس و مشق خودش است؛ ما با اعتماد به او، رابطه‌ی بهتری خواهیم داشت. این اعتماد سرمایه‌گذاری بلندمدتی است که اگر نتیجه دهد، به رابطه‌ای عمیق و صمیمی ختم می‌شود.

و باز تأکید می‌کند که ما هرگز نباید در ازای انجام وظیفه‌مان جایزه‌ای بخواهیم. هر کس راه شکوفایی خودش را می‌رود و اگر به وظایفش عمل کند، حس مفید بودن و استقلال خود را حفظ خواهد کرد. البته توجه به خواسته‌ها و اهداف شخصی نباید با تسلیم شدن به امیال زودگذر اشتباه گرفته شود. به تعبیر کتاب، آزادی یعنی مقاومت در برابر وسوسه‌ها و موانع زندگی برای رسیدن به اهداف.

کتاب بارها تکرار می‌کند که بیشتر بار روحی ما، آن وزنی که صبح‌ها روی دوشمان حس می‌کنیم، از روابط انسانی ناسالم سرچشمه می‌گیرد. اگر اهدافمان را بر اساس دیگری تعریف کنیم ـ مثلاً بخواهیم صرفاً برای تحت‌تأثیر قرار دادن دیگران به موقعیت اجتماعی خاصی برسیم یا ظاهری شبیه بازیگران هالیوود داشته باشیم ـ و این اهداف ارتباطی با خواست واقعی ما نداشته باشد، در نهایت بی‌اثر خواهند بود. اما اگر بیشترین تلاشمان این باشد که جسارت خود بودن داشته باشیم، توانایی‌هایی به دست آوریم که ما را به خودکفایی برساند، وظیفه‌ی خود را بشناسیم و حس کنیم برای دیگران و جمعی بزرگ‌تر مفید هستیم، در مسیر رشد فردی خود گام برداشته‌ایم.

پس از پیمودن چنین راهی، آن‌قدر اعتبار درونی خواهیم داشت که دنبال جایزه برای «خود بودن» نگردیم، خودبسنده می‌شویم و قضاوت دیگران برایمان بی‌اهمیت خواهد بود. باید از فکر اینکه دیگران درباره‌ی ما چه می‌اندیشند، فاصله بگیریم و روی خودمان حساب کنیم. «این فقط من هستم که می‌توانم تغییر کنم.» آزادی جایی است که با عمل خود نقش پویا در رابطه ایفا کنیم، نه اینکه منتظر چراغ سبز دیگران بمانیم. با داشتن جسارت استقلال فردی و خودکفایی، درگیر بازی قدرت در روابط نخواهیم شد، چون چنین بازی‌ای کارت زندگی ما را به دست دیگری می‌سپارد و او ـ آگاهانه یا ناخودآگاه ـ مسئول شادی و معنای زندگی ما می‌شود. چرا باید چنین اختیاری را واگذار کنیم؟

برای داشتن سبک زندگی سالم و رشد فردی، باید خودبسندگی را از خودشیفتگی جدا کرد. ما مرکز جهان نیستیم بلکه بخشی پویا از یک کل بزرگ‌تریم که نسبت به آن وظایف و مسئولیت‌هایی داریم. دیگران هم‌قطاران ما هستند، نه خدمت‌گزارانی برای ارضای امیال خودخواهانه‌ی ما. هر کسی باید به شکل ارادی و فعال به جامعه متعهد باشد. اما عضویت صرف معنایی ندارد؛ حضور در جمع یعنی مشارکت واقعی. وقتی در جمعی هستیم باید بپرسیم: «چه سودی برای این آدم‌ها دارم؟» نه اینکه «آن‌ها برای من چه کرده‌اند؟» این تعهد و انجام وظیفه‌ی اجتماعی ما را در چشم خودمان سودمند می‌کند و حس تعلقمان از همین‌جا آغاز می‌شود.

اما چطور عضویت در گروه‌های بزرگ و کوچک انسانی ضامن سلامتی روح ماست؟ اگر به جز مدرسه، دانشگاه یا محل کار، در هیچ گروه دیگری حس تعلق نداشته باشیم و فقط در درس و کار غرق شویم و هدفمان دستیابی به بالاترین مرتبه‌ی علمی یا شغلی باشد ـ یعنی به دنبال تأیید اساتید، همکاران یا رؤسا ـ در واقع اختیار شادی خود را به دیگری سپرده‌ایم و خانه‌ای برای پرنده‌ی شادی ساخته‌ایم که بی‌ثبات است. دانشگاه تمام می‌شود، شرکت‌ها در اولین بحران اقتصادی تعدیل نیرو می‌کنند و آن وقت با وجود مدارک عالی یا موقعیت شغلی خوب، ناگهان خودمان می‌مانیم و تنهایی.

اگر در کنار کار و تحصیل فعالیت‌های دیگری داشته باشیم و در حلقه‌های مختلف رفت‌وآمد کنیم، بالا و پایین حوادث زندگی ما را از این رو به آن رو نخواهد کرد. کتاب توصیه می‌کند چندین پایگاه اجتماعی در طول عمر ایجاد کنیم تا در دست‌اندازهای زندگی، با از دست دادن یکی، همه‌ی سرمایه‌ی عاطفی و اجتماعی‌مان نابود نشود.

و در نهایت، کتاب یادآور می‌شود که زندگی مقدمه یا تمرین نیست؛ همین لحظه صحنه‌ی اصلی ماجراست. او می‌گوید زندگی بیشتر شبیه یک رقص است تا یک مسابقه؛ هدف برنده شدن یا شکست دادن دیگران نیست، بلکه لذت بردن از مهمانیِ اکنون است.

دست آخر این کتاب کوچک آزادی خواننده را محترم می‌شمارد و می‌گوید: «چشمه‌ی حیات را می‌توان نشان داد، اما نمی‌توان کسی را مجبور به نوشیدن آب کرد.» خلاصه‌ی پیام کتاب این است: «اگر من تغییر کنم، دنیا تغییر خواهد کرد.» یعنی فقط من می‌توانم دنیا را برای خودم تغییر دهم و هیچ‌کس دیگری این کار را به جای من انجام نخواهد داد. بعد از خواندن کتاب، آن را برای بسیاری از دوستانم فرستادم و درباره‌ی آدلر سمینار چندساعته‌ای گوش کردم. پس از ماه‌ها و آشنایی با نظریه‌های دیگر روانشناسی، هنوز معتقدم طرح ساده و خطی آدلر یکی از عملی‌ترین راه‌های خروج از تنهایی، بدبینی، خودپرستی و حسادت و حرکت به سوی پیشرفت است.

و در پایان، جمله‌ای که در سمینار شنیدم را نقل می‌کنم: «آدلر به آدم‌های افسرده می‌گفت: برو حال یکی دیگر را خوب کن. وقتی حال کسی را خوب کنی، خودبه‌خود حال خودت هم بهتر می‌شود.»

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۲۳ ق.ظ
  • علی امامی نائینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی