بهایی که پرداخت می کنیم
یا
هفتم اردیبهشت شد و ما هنوز در خم اسفند سال پیش
نمی خواهم وارد جزئیات شوم و نم نمک برای اثبات حرف هایم مثال و فرضیه بیاورم. بدیهی است که منطق ساز و کار دنیا بر مبنای بده-بستان و معامله قرار گرفته است، یک تراژدی که دیگر کلیشه ای شده: همه فاوست هایی هستیم و مجبور به معامله با شیطان.
مهم ترین قسمت زندگی زنده بودن ماست و بهایی که باید برایش پرداخت می کنیم همان تحمل زنده بودنمانست، یعنی دریافت و پردازش چیزهای اطرافمان، هضمش و تبدیل کردنش به احساسی و واکنشی. وجود داشتن دردآورست، حس کردن همان برادر زجرکشیدن است و فکر می کنم در طول زندگی باید یاد بگیریم که پی این امتیاز یعنی حیات و وجود داشتن را به تن خود بمالیم.
من قدرت فکر کردن را دارم، همان توانایی که گاهی می گذارد طراحی کنم یا درباره ی چیزی، چیزکی بنویسم اما این ذهن گاهی هم مرا به سیاهی و نفس نفس زدن می کشاند. اگر می خواهم قدرت دست به قلم شدن را داشته باشم باید بهایش را با برابر سایه وارش، فکر کردن به پوچی و بی کفایتی ام پرداخت کنم. زمان هایی هست که فکر می کنم کاش ملخی روی شاخه ای بودم و از هفت دنیا آزاد. اما بهایی ملخ بودن مساوی است با احتمال خورده شدنم توسط یک قورباغه، پس داشتن مقدار معین و ایمنی از غم وجود داشتن بر احتمال غذای موجودی لجز شدن ارجع است. حالا با خیال راحت می توانم وبلاگ بنویسم، هروقت که دوست داشته باشم و فکر کنم این درد حضورم را به چیز بامعناتری سیقل می دهد. خیلی کارها هست که هنوز نکردم و احتمالا بیشترشان قرارست مایه ی غذابم تا پیری ام فراهم کند اما اینم بهایی است برای نوعی بودن،بلندپرواز بودن.
- سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۱۶ ب.ظ
وبلاگ خوبی دارین
خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم
اگر مایل بودید خبرم بدید