فصل باران های اسیدی
یا
" من خودم یک دسته گرگم، ویژگی مشترک این پک هم نبود حافظفست، عینهو همون فیلمه"
عنوان تز جدیدم برای زندگی، گرگ باراندیده شدن است، این یعنی ترس و اضطراب پیشامدهای آینده را کنار میگذاریم و وارد ماجرا میشویم، در این میان سطح توقعمان پایین است، انتظار داریم که خراب و داغان شویم اما تز گرگ باراندیده شدن میگوید که بعد از تمام پلشتیها و سوتیهایی که در این میان میدهیم پوستمان کلفت خواهد شد. آن چیزی که در این پروسهی آزمایش و خطا بدست میآوریم گاهی ارزشمندست، اسمش را نمی گویم چون کلیشه ایست اما حسش مثل همان وقتی است که با خود می گوییم " اوه من از این چیزا عبور کردم دیگه ..."
زندگی یعنی بر لبه ی پرتگاه ایستادن و برخود لرزیدن، یا خواهیم پرید یا خود زندگی تصمیم میگیرد که در چه زمانی و کجا پرتمان کند. واژهی پرتگاه کمی بار منفی به ذهن مخابره میکند اما در اینجا تأکید من بر بازگشتناپذیری زمان و وابستگی سرنوشت ما به رویدادهای کوچک و بهظاهر تصادفی است که ما را به نقطهای روی نمودار زندگی میرساند که ناگهان برگ بر میگردد، نمودار میچرخد، نوسان می کند، نیرویی جلوی بازگشت چیزها را به حالت قبلی می گیرد، مثل نیروی گرانش زمین، چیزی که در لبه ی پرتگاه بدان فکر می کنیم و وحشت برمان می دارد بلیط یک طرفه ی ما به سمت آینده ی نامعلوم ماست، قرارست دنیاهایی فروبریزند و دنیاهایی دیگر کشف شوند، کرکترها میمیرند و تعداد زیادی نقش اصلی و سیاهی لشگر اضافه میشوند. این همان نقطهای است که ما پرتاب میشویم، ذهن و بدمان با زمان اصطکاک پیدا میکند، گویا این پروسه نامش رشد است، پختگی و تجربه اندوختن، این کشیده شدن و گرفتگی مفاصلمان تا زمانی ادامه مییابد که جزئی از کل شویم، سیستم متخاصمی که کارش اصطکاک دادن نفوس است. اینجاست که گرگ باراندیده میشویم و گرگبچههای گریان را زیر باران میبینیم، چرخه دوباره خود را تولید می کند و اینبار ما نیستیم که موضوع اصلی آن هستیم.
ابرها باز می گردند، قرارست دوباره همه جا تر شود؛ بارانها اما انواع گوناگون دارند، همچنان که در حال پرسه زدنیم میدانیم که باید خود را برای فصل بارانهای اسیدی نیز آماده کنیم.
- پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۷ ب.ظ