این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب فروشی» ثبت شده است



برای آن‌هایی که برای کیفیت زنده‌اند!

                                                      یا

                                                      من از بیشتر فروشنده‌ها حالم بهم می‌خورد

 

چندی پیش یادداشتی از وبلاگی را می‌خواندم، درباره‌ی این بود که وبلاگنویس، "کتاب دست فروش وانتی" را در کوچه ای پیدا می‌کند، کم کم به او نزدیک می‌شود و همیشه بعد از خوش و بش و صحبت‌هایی، کتاب‌های کمیابی را از او می‌خرد. شاید ندانید که اگر فروشند و مشتری با یکدیگر همسو باشند چقدر عمل خرید (کتاب) لذتبخش تر و جالب می‌شود. کم کم "کتاب دست فروش" داستان زن و بچه پیدا می‌کند و برای بیشتر کردن درآمد به وبلاگنویس می‌گوید که دارد راجع به کار آفست فکر می‌کند. وبلاگنویس مرحله به مرحله ملاقات‌های مختلفی که در برهه زمان‌های مختلفی با فروشنده داشته را توضیح می‌دهد اینکه او چقدر عوض شده و به نسبت همین طور فروشنده‌ی دست فروش. شخصیت سومی نیز در داستان حضور دارد که سبزی فروش یا بلال فروش است، دقیقاً شغل شریفش خاطرم نیست اما در لابه لای خاطرات نویسنده جملاتی می‌پراند. هر چه زمان می‌گذرد تعداد نسخ اورجینال "کتاب دست فروش" کاهش و کارهای افستش بیشتر می‌شود و وبلاگ نویس این را به کاسب تر شدن فروشنده در اثر فشار زندگی نسبت می‌دهد. فروشنده ای که اینک باید خرج زن و بچه بدهد و کیفیت دیالوگ‌هایی که با نویسنده برقرار می‌کند کاهش می‌یابد. در پایان اتفاق دیگری نیز می‌افتد، اینکه شخصیت سوم که بی سواد یا کم سواد است از حرص پول وارد پیشه‌ی کتاب فروشی می‌شود و در همان حوالی کارش را شروغ می‌کند، کلاً اتمسفری که وبلاگ نویس برای صحبت از کتاب‌ها و تجربه ای حس-ارتباطی تشنه‌اش بود در پایان نیست و نابود می‌شود. نویسنده‌ی این روایت دیگر احساس بخصوصی نسبت به این فضا ندارد در حدی که دیگر شاید بدانجا نرود و به جایش تصمیم می‌گیرد این خاطره‌اش را در وبلاگش ثبت و اشتراک گذاری کند.

یادم است ترم اول دانشگاه معماری که بودم، مدرس واقعاً بی رمقی داشتیم که واقعاً حالم را از معماری بهم می‌زد. مجبورمان می‌کرد که با راپید رسم‌هایی تر و تمیز بکشیم و می‌گفت معماری یعنی طراحی سطل آشغال پارک. وقتی با آن ذهن خالی به حرف‌های او فکر می‌کردم حالت تهوع از کلاس، دانشگاه و هر چیز دیگر بهم دست می‌داد. ترم‌های بعدی او همچنان در دانشگاه بود و وقتی مرا می‌دید با شوق فریاد می‌زد آقای امامی، آقای امامی، پیشش می‌رفتم و حرف‌های قبلی‌اش را دیگر یادم می‌رفت و بهش لبخند می‌زدم. در همان ترم یک او اسم کتابی را گفت که باید برای پاس کردن درس نمادشناسی می‌خواندیم. کمی دیر به فکر افتادم و در خیابان‌های اصفهان به راه افتادم تا این کتاب را پیدا کنم. برخوردی که کتاب فروش‌ها می‌کردند خیلی شبیه بهم چندش آورد بود:

 

- سلام، وقتتون بخیر، ببخشید کتاب "یبندبلتیبدرزنهخهسیتزسیر" رو دارید؟

- aaaaaaaaaammmmm

- ببخشید متوجه نشدم؟!

- (اصواتی که قابل نوشتن نیست مثلاً عوووووووووووآآآآآآآآآآآآآآآ)

 

این دیالوگ خیلی تکرار شد، حالا به من اثبات شده است که این فروشندگان کتاب، کتاب نخوان های دلال‌اند که مشتری را با چشم‌های همان سبزی فروش داستان قبلی می‌بینند.

 

- سلام مش قدرت، تربچه‌ی شیرین دارین؟

- (اصواتی که قابل نوشتن نیست مثلاً عوووووووووووآآآآآآآآآآآآآآآ) 

 

باید قبول کنیم که از جایی به بعد در تاریخ همه چیز بی معنی و رنگ پریده شد و تازه سال‌ها بعد ما متولد شدیم! اما این در کتم نمی‌رود که کیفیت اتمسفری که به آن می‌روم دلال مآبانه و کالایی باشد. تقریباً از دوران دبیرستان تا بعد از فارغ التحصیلی از جو کتاب فروشی‌های اصفهان ناراضی بودم و وقتی به خیابان انقلاب تهران رفتم دیدم این جو قابل تعمیم و خصمانه تر از پیش است. قاعدتاً میان این همه بازاری تک و توک کتاب فروشی‌های "آدم" تری یافت می‌شود که سر و کار من بدان‌ها نیافته است اما حقیقت همینست، خدمات توسط کسانی ارائه می‌شود که انگیزش درونی به غیر از پول ندارند و این باز هم قابل تعمیم به تمام مشاغل است از معماری تا پزشکی،  از وب دیزاینر تا روانپزشک. این‌ها سیاه لشگرهای جامعه‌اند که همه مدل‌های فروش و برخورد دیگری را کپی می‌کنند و اگر تنها و تنها یکی مثل "کتاب دست فروش" داستان بالا پیدا شود، حداقل در دو وبلاگ راجع بهش بحث می‌شود ... بله! نباید کیفیت چرت و دست چندمی که در جامعه ارائه می‌شود نسخه‌ی قبول شده‌ی ما باشد! برخی از ما سزاوار کیفیت بهتری هستیم و برای سلیقه‌ی ما خدماتی از جنس خودمان ارائه می‌شود و اگر نیست شاید باید خودمان آن را ایجاد کنیم.

 

پ.ن: یادم نیست داستان بالا را در چه وبلاگی خواندم اما با حذف چند گزینه فکر می‌کنم وبلاگ مورد نظر "تاملاتی زیر دوش حمام " باشد.

پ.ن: این یادداشت را بر حسب تجربه‌ی شب قبل و بودن در چهار کتاب فروشی مختلف نوشتم و خوشبختانه کتاب فروشی چهارم  کسی بود که کیفیت برایش اهمیت داشت و مدت زیادی فقط به گپ زدن گذشت.