این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سکوت» ثبت شده است

چرا ترجیح می دهم سکوت کنم ؟

                                            یا

                                            البته بستگی به شرایط دارد !


شاید برای شما نیز پیش آمده باشد ، به نظرم حتی به احتمال زیادی حتما برای شما این اتفاق افتاده است .اینکه نسبت به قضیه ای کنجکاو شویم و سعی کنیم اطلاعاتمان را در آن زمینه را افزایش دهیم اما قبل از اینکه عملا وارد فرآیند آموختن شویم با دوستان یا خانواده درباره ی آن مبحث وارد گفتگو می شویم و ممکن است چیزهایی را با همان دانش کمی که از موضوع داریم نقد کنیم و زیر سوال ببریم . حالا چند ماهی گذشته و تقریبا به درکی کلی از آن موضوع دست پیدا کردیم . انقدر می دانیم که به قول معروف فهمیده ایم هیچ چیز نمی دانیم .برای همه ی ما این قضیه پیش می آید بخاطر اینکه ما در دنیای پیچیده ای زندگی می کنیم ، در هر شاخه و در هر موضوعی آنقدر مباحث پیشرفت کرده که دیگر عالم همه فن حریف نداریم . مثلا نگاهی به پزشکی و شاخه های آن بیاندازید ، تنوع آنقدر زیاد شده که شاید بتوان ادعا کرد که هر انسان در مدت زمان حیات محدودش بتواند به مباحث اندکی اشراف یابد اما عجیب تر از آن اینست که هر چقدر بیشتر چیزی را جستجو کنیم ضد و نقیض هایش بر ما آشکار می شود . دقیقا نمی دانیم چرا آنطور که پیش بینی می کردیم نشد . تمام نظام فکریمان در حال ذوب شدن و معلق ماندن در اثر داده های جدید است ، فکرمان مانند جریان سیالی از ظرف های مختلف عبور می کند و فقط مانند ماشینی که محاسباتش هیچگاه تمام نمی شود کار می کند و فقط کار می کند . ممکن است در میهمانی نشسته باشی اما هنوز محاسبات در حال انجام است .

در این مدت تنها چیزی که برایم به وضوح معنی پیدا می کند ، شک و تردید است . به هیچ چیز نمی توان دلبست و به هیچ سخره ای نمی توان تکیه زد . شاید آن سخره بالون بزرگ و رنگی باشد که ناگهان به هوا رود . تمام قواعد و قوانینی که انسان برای زندگی اجتماعی اش وضع کرده پر از سوراخ و سمبه هایست که موش های تن لش و بزرگی در حال رفت و آمد از آنها هستند . فکر می کنی زیر چتر قانون امنیتی برایت فراهم شده اما ماهیت متخاصم این بشر دو پا واژه ای بنام امنیت را بی معنی می کند . 

به حرف های دوستت نمی توانی دل خوش کنی ، ممکن است خانواده برای منفعت احتمالی تو بهت دروغ بگویند و از همه مهم تر ذهن تو ، ذهن خودت فریبت می دهد . ممکن است خاطرات کودکی ات حاصل تخیلاتت باشد یا جوری به کارهایت سرگرم باشی که کسانی که دوستت دارند را فراموش کنی . اگر یک قانون کلی وجود داشته باشد اینست که نمی توان جایی لم داد و آرمید ، هر چیزی ممکن است . می شود حقیقت سوراخ شود و آن موش های چاق و بددل به قصد خوردن صورتت از دورنش رویت بیافتند .

من همه ی اینها را می دانم اما به سعادت و خوشحالی باور دارم ، می توانم به لبخندی دل خوش کنم . شب ها و روزها با آن لبخند غریب تا کنم چراکه آن لبخند هاله ای بهم می دهد که با دانستن همه ی این ها باز هم ادامه دهم .