این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

" همنشین تو از تو رادیکال تر باید
تا که بر تو جسارت بی افزاید "             یا چرا پول بو می دهد ؟

زندگیت همیشه چیز دیگری بوده ، علایق مردم را می بینی و تعجب می¬کنی ، علایقت را می بینند و می گویند دیوانه¬ای . تصمیم می گیری که ارزش¬های آن ها برای تو بی معنی است . پول همه چیز نیست برخلاف 99% مردم که این جمله را می گویند و در حال چاپیدن همدیگرند واقعا داری بر خلاف رودخانه پارو می زنی ، باور اینست که پدرسوخته ای که ماشین فلان دارد زندگی موفق تری نسبت به تو و آرمان های بچگانه ی تو دارد . نگاه¬ها عموما اینست که از روی جوانی و ناپختگی مهملات می گویی . زندگی در چنین اتمسفری سخت است ؟ بله سخت است و تو هنوز مشغول به پارو زدن هستی ، می گویند دوندگان ماراتن ذکر می خوانند چراکه از جایی به بعد عضله یا پاهایشان نمی دود بلکه ذهن آنهاست که باعث شکست یا ادامه مسیر است .¬از آنجایی که از گردن به پایین فلجم ترجیح می دهم مثال رودخانه را ادامه دهم . سلامت من و امثال آدم های مثل من  مستقیما ربط دارد به سلامت و شوق روانیمان. مزخرفاتی که در اینترنت می خوانید یا مجریان تلوزیون به خوردتان دانند را فراموش کنید . تلاش همه چیز نیست ، خریدن عطر فلان و سفر رفتن به قبرستانی نزدیک ساحل مدیترانه در سلامت روحی من یکی که بی تاثیر است پس چرا مسئله ی پول مهم است و به خوردمان دانند که موفقیت یعنی پول .می دانید چرا پول مهم است ؟ پول Ctrl + Z  زندگی آدم های بی خاصیت است یا بخشی که ندارند را پر می کنند . اگر قیافه ی خوبی ندارم با ماشین پاشنه بلندم جبرانش را با هم خوابگی های روزانه با آدم های بی پول عقده ای می کنم یا حالا که به پوچی رسیدم از ایتالیا ست کامل فرنیچر فلان مارک را سفارش می دهم . چقدر لوث و بی مزه ! پس چرا هدف هنوز هم پول است ؟ پول برای آدم های خوبست که مسیر اشتباهی که پیمونده اند  را با شرتکاتی به نام پول برگردند . هنوز در حال پارو زدنم و همه ی این ها را می دانم و هنوز دارم پارو می زنم . ذکر نمی گویم ذکر من حرف های معدود انسان هاییست که نزدیکم ماندند و با حرف هایشان مرا به پارو زدن وامی دارند . هرچه سنت بالاتر می رود مسائل خشن تر و دستنیافتنی تر می شود . قدیسانی که بدرقمه ام می کردند یکی یکی به صومعه ی دیگری کوچ کردند یا زیر چرخ درشکه خورد شدند . اینک دیگر ذکر گویانم از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر شده اند .  دارم پارو می زنم اما خوابم گرفته ، جسارتم کجا رفته ؟ چرا دستم را حس نمی کنم ؟ آیا وقت اینست که قایق را واژگون کنم و برای همیشه به خواب روم ؟
یادداشتی که خواندید دغدغه این روزهای منست ، یک سری انسان هایی هستند که متاسفانه سیم کشی مغزیشان فرق دارد و بدبختانه نمی توانند در چهارچوب تمدن پفک نمکی مآبانه سایرین زندگی کنند . این دسته تصمیمی می گیرند و معنی¬دار بودن زندگی شان را از عمل در راستای این تصمیم ها می گیرند در غیر این صورت زندگیشان جز حیات نباتی برایشان نیست . اطرافیان این دسته بسیار در کیفیت زندگی و سلامت روانی این ها تاثیر گذارند . مثلا دوست عزیز من امیرحسین اگر تصمیم گرفته است که گیاهخوار باشد و گیاهخوار بماند باید توسط اتمسفر اطرافش حمایت شود . پارو زدن خلاف جریان کار راحتی نیست . اگر هر روز و هر روز هر ساعت امیرحسین را بنیشانند و بهش بگویند آیا تو می دانی که گوشت قرمز چقدر مفید است ؟یا چرا جان نداری حتما از گوشت نخوردنت است و هزار و یک حرف بی معنی آیا امیرحسین می تواند با دلی راحت و آسوده زندگی کند و قوت ادامه داشته باشد ؟ دوستان و همراهان عزیز اگر اهل مبارزه نیستید لااقل پاروی ما را قایم نکنید ! مسیر معلوم است ، مقصد معلوم است  و اتوبوس در حال حرکت یا در بازی هستید یا نه !

16 شهریور روز وبلاگستان فارسی بود و در شبکه های اجتماعی کلیپی از بلاگرفارسی پخش شد در این کلیپ بلاگرهای فارسی از انگیزهاشان برای نوشتن صحبت می کنند  و می گویند که آیا نظرات کاربرها برایشان مهم هست یا آیا نوشتن در وبلاگ چهارچوب خاصی دارد و نظرشان درباره کپی شدن نوشته هایشان چیست ؟

در چندسال اخیر با آمدن شبکه های اجتماعی خیل عظیمی از وبلاگنویس ها دیگر ننوشتند و , وبلاگ های آنها تبدیل به خاطره ای خوب شدند . وبلاگنویس هایی که ماندند و یا بعد از آن انقلاب ارتباطاتی شروع به نوشتن کردند در پی چیزفراتری از دیده شدن یا  ارتباط گرفتن با سایرین بودند ، آنها می نویسند چون رسالت یا انگیزشی قوی دارند ؛ معمولا دوستان زیادی در سال هایی که بلاگر بودنم از انگیزه ام سوال می کردند و گاهی اینکار را به سخره می گرفتند ، راستش را بخواهید از فواید وبلاگ داشتن تا قبل از دیدن این کلیپ ناآگاه بودم ، می نوشتم چون لذت می بردم و وبلاگم یکی از دستاورد های مهم زندگیم بود .  وبلاگ های شخصی از آنجا که متعلق به شرکت یا جریانی نیست کاملا روی نویسنده و شخصیت او متمرکز هستند با این توضیح که "در چهارچوب ارزش های تعریف شده عمل نمی کنند " یا  خیلی خودمانی میشود گفت "به هیچ صراطی مستقیم نیستند" و همین رام نشدنی وبلاگ های شخصی برگ برنده ی آنهاست . نویسنده های این وبلاگ ها که معمولا حرفی دارند که کسی نشنیده یا چیزی را کشف کرده اند که زندگیشان را تغییر داده جوانمردانه درباره اش می نویسند ، نتیجه ی این جریان مجموعه ای از اطلاعات جدید و نو و حتی پالایش یافته است که جامعه می تواند در حداقل مشارکتش از آن بهره برداری و استفاده کند و یا به این جریان بپیوندد و آن را را پویاتر کند . بلاگر های به خاطر آزاد و بی قید بودنشان در وبلاگهایشان بهتر از هرجای دیگر مبتکر و خلاق هستند و این وبلاگ ها را به مزرعه ای از دانه های غنی فکری-عملی بدل می کند که آماده ی برداشت ، مصرف و کاشت مجدد هستند .

پ.ن: دوستی می گفت وبلاگ های خوب سخت پیدا می شوند ، اتفاقی و الکی و بعضی هاشان عمر کوتاهی دارند . اما حقیقت پشت پرده ی هر وبلاگ خوب نویسنده ی استحاله یافته ی آنست که حتی اگر در بلاگش ننویسد به قول آرش محمدزاده توی سرش می نویسد ...

-مهندس علیخانی : علی تو چرا همیشه مخالفی ؟

-من : (خنده)

چند ماه بعد ...

- مهندس علیخانی : علی با این حرفت داری نظام خانواده رو زیر سوال می بری !

-من : ...

 

این یادداشت به مناسبت نخستین حضور دکتر وحید قبادیان در جمع معماران اصفهانییست که این سعادت را داشتم که در این جمع حضور داشته باشم . بحث قدیمی ِنامربوطی دروس ارائه شده ی دانشگاه های معماری به نیازهای یک دانشجو مورد بحث قرار گرفت و دروسی منفوری مانند روستا یا سازه که ساعت ها وقت دانشجوها را به خود اختصاص می دهد در برابر درسی قرار گرفت که در دوره لیسانس نامش را هم نمی شنویم . "تاریخ معماری معاصر ایران" . فرض بفرمایید در جواب سوالی که هر دانشجوی ایرانی شست و شوی مغزی می شود تا جواب آن را پیدا کند که چگونه معماری ایرانی "اختراع" کنم که هم سنتی باشد هم مدرن (؟!!) نگاهی به تاریخ معماری معاصر ایران می تواند نشان دهد که نیازی به "اختراع" نیست و چندین ده سال پیش معماران ایرانی چنین کاری کرده اند و آیا اکنون بعد از چندین سال توی دانشجوی معماری تازه به این فکر می کنی که چگونه کاری که در قدیم به قله اش رسیده دوباره اختراع کنی ؟ دوستی چند روز پیش می گفت اگر می خواهید طول زندگی ات را بیشتر کنی تاریخ بخوانید اما به زعم من تاریخ معاصر را دانستن واجب است و کاری شاعرانه یا روشنفکرانه نیست . از بحث تاریخ زدگان معماری که بگذریم که خودشان مانع پیشرفت معماری در هرجایی در دنیا هستند  دیدن معماری معاصری که با فکر مدرن معماری ایرانی ساخته شده است و جزئی از فرهنگمان نیز شده است واقعا لذت بخش است ، مثلا برج شهیاد ، سردر دانشگاه تهران و الخ  

 

 میدان شهیاد (آزادی) - نماد معماری نوگرای ایران

در ادامه دکتر قبادیان انواع سبک های معماری معاصر از دارالفنون تا معمارهای متاخرتر مثل استاد سیحون و آرامگاه هایش را معرفی کردند تا به معماری اکنون رسیدیم . دوستان و همراهان عزیز سبک کنونی معماری سرزمینتان ایران  نئوکلاسیک است که مردم آنرا می پسندند و مرفهین جامعه آنها را به معابدی برای پرستش خود مدل کرده اند ، بله رسم روزگار چنین است و البته وقتی صحبت های دکتر قبادیان به اینجا رسید حضار بیشتر در بحث شرکت جستند و اتمسفر جایی که بودیم تغییر کرد و به گونه ای دفاعی درآمد. هرکسی که آنجا بود خود را مدافع معماری و مبارزه با این سبک قلمداد می کرد و این مرحله از معماری ایران را "مشکل" خطاب می کردند و به دنبال "راه حل" بودند . آه ، ای یاران وبلاگ ، چه بگویم که این واکنش های احساسی را چقدر دیده ام و می دانم هیچکدام راهگشا نیست . بگذارید بدون رو دربایسی بگویم ما معماران چگونه هستیم یا چگونه تربیت می شویم که باشیم ، یک هنرمند معمار همیشه دوست دارد از جامعه اش سبقت بگیرد و چیزی را پیشبینی یا بیبند که در بستر کنونی دیده یا پیشبینی نشده است . آیا یک فرد معمولی جامعه چنین دغدغه ای دارد ؟ آیا آن چیزی که معمار می گوید خوبست برابر ذائقه ی اجتماع اوست ؟ و یک سوال دیگر در کدام دوره ی تاریخی این دو ذائقه روی هم منطبق شده اند که بستر شهر مالامال پر شود از آثار هنری خوب یا به اصطلاح درست ؟ پس باز برمی گردیم به طبع هنری معماران که در آن گریزپایی و شیدای  نهفته است . اگر همه شهر در آثار مدرن شیشه ای یا حتی آثار سنت گرای کاشی کاری یا هر چیز دیگر پر شود آیا سبک نئوکلاسیک یک حرکت رادیکال هنرمندانه نیست ؟ اصلا فکر نکنید که مدافع پایین آوردن استاندارهای حرفه ای در معماری ام اما روی صحبت من آنست که هیچوقت اکثریت جامعه در برابر سلیقه هنرمند به توافق نمی رسد در غیر این صورت یا هنرمند دیگر هنرمند نیست یا در یک دوره خاص تاریخی هستیم . صحبت هایم به این ختم نمی شود که هرگونه تلاشی برای ارتقای فرهنگ و سلیقه ی کاربرهای ساختمان ها کاری عبث و بیهوده است ، بلکه می خواهم اشاره کنم معماری تابع شرایط اجتماعی است و با تغییر پیکره ی یک بنا جامعه ی بستر تغییر نمی کند و اگر قرار باشد معماری ایران به سمت آثار خردمندانه تری حرکت کند نیازمند ارتقای در فرهنگ تک تک افراد جامعه است و اگر اقبال این سبک را در جامعه مشکل می دانید موضوع معماری نیست موضوع بحث عمیق فرهنگی و جامعه شناختی است .

 

رم کولهاس - قسمت دوم


در ادامه ی قسمت قبل به دلیل اهمیت شناخت رم کولهاس ، معماری که حداقل سی سال گذشته نظراتش پای ثابت محافل معماری بوده است  ، در این یادداشت مجموعه ای از گفتاوردهای معروف رم کولهاس را گردهم آورده شده تا با خواندن آنها به سوال اولیه ی این پرونده بازگردیم ؛ اینکه  به راستی "رم کولهاس چه می گوید ؟ "

 


1.مردم می توانند در هرچیزی سکونت گزینند خواه بد باشد یا عالی، رفته رفته فکر می کنم معماری خود را از این قضایا کنار کشیده است ، البته باید توجه داشته باشیم که این روند هم مارا از قید و بند آزاد می کند و هم هشداری ایست به حرفه ی ما
2.به کلی ویران کردن  آرزوییست که شکوفایی های چیزهای دیگر را موجب می شود .
3.بین چیزی که می نویسم و کاری که می کنم تفاوتی عمدی ، سالم و حتی عظیمی وجود دارد که به نظرم چیزی سالمیست.
4. دوست دارم بزرگ فکر کنم و همیشه اینگونه فکر کردم ، برایم خیلی ساده است اگر می خواهی فکر کنی از ابتدا بزرگ فکر کن !
5. وقتی از او درباره انگیزهایش سوال می شود پاسخ می دهد " خیلی ساده است ، هیچ ربطی به هدف های تعیین شده ندارد ، باید مرتب به این فکر کنی که معماری چه می تواند باشد ، به هر صورتی که می توانی تجسمش کنی ، جواب من هم به شما همینست ، معماری یعنی به طور مداوم فکر کردن به هر فرم و هر موضوعی و این جاه¬طلبی واقعی معماریست"

به هر چیزی که می نگرم ، قبل و قبل تر و قبل تر از آن را می بینیم . همه چیز در حال اضمحلال یا تغییر و تبدیل به چیز غریب دیگریست . خاطراتت را نگاه می کنی و شخصی که همنام توست کارهایی را انجام داده است که اثراتش تو را تغییر داده و اینی که شدی هستی نتیجه کارهای آن غریبه است. اما چیزهای خوب تغییر می کنند یا دیگر خوب باقی نمی مانند . بعضی ها تغییر می کنند و بعضی دست و پا می زنند و زمین را گاز می گیرند ، بعضی ها پیر و بی حوصله می شوند و بعضی ها حسود و بدجنس . اصل اینست که قرارست چیزها در زمان خود معنی بدهند و بعد از آن یک بسته یا چمدان اند از گذشته ، می توانی جسارت لازم را داشتی باشی که چمدان را برداری و دور سرت بچرخانی تا شتاب بگیرد و آن را از کشتی پرت کنی توی آب ، برود آن ته مه ها ، جایی که ماهی های کور هستند ، برود تا خیالت راحت شود .

چیزی است که نامی ندارد اما هرآنکه آن را دارد بودنش را در دیگری لمس می کند ، هر آنکه بدان دست یافته به دنبال فهمدان آن به دیگریست . اما امان از آن هایی که می دانند آن چیز چیست اما کمر به تحقیر و نابودی آن بستند . ای ناخلفان ، ای شاخه های هرزه ی بدبوی حیات ، شما ننگ زمینید . قبل از من ،پدرانم خواستند ریشه ی شما را بخشکانند یا از ارواره های همیشه باز و نگرانتان آویزانتان کنند . اما ریشه های شما از نادانی ما آب می خورد . همیشه هستید ، اما بدانید با تمام قدرتم به همراه دوستانم ، در این جنگ دربرار شما ایستاده ایم ، می خواهید مثل همیشه فرار کنید ، مظلوم نمایی کنید ، اسطوره ها را روی سر و کولتان بریزید ، اما حقیقت اینست شما اهل مردابید ، می خواهید آب همه جا بگندانید ، شما مخل حیاتید ، شما عروسک های شیطانید ، این جنگ ما بوده و هست و تا سپیده دم پیروزی ما ادامه خواهد . همانا بدانید ، ما ، خستگی ناپذیریــــــــــــــــــم

 

چندوقت پیش دوستی عکسی برایم فرستاد و ازم خواست تا نظرم را نسبت به حسی که این عکس بهم منتقل می کند بگویم . همان لحظه که عکس را دیدم متوجه شدم که دوستم -عکاس - وقتی به عکس  می نگرد وارد ماجرایی می شود ، می رود به لحظه ای که دستش را روی شاتر فشار می داده است و کاملا حسی که در آن زمان خاص داشته دوباره تجربه می کند . او معنی ها و ماجرا و نمادهای زیادی در عکسش می بیند که شاید به جرئت بتوانم بگویم هیچکس دیگر جز خالق اثر آنها را نمی بیند . امروز دیدم  یکی از آشنایان در صفحه ی شخصی اش عکس کفش هایش را گذاشته که با مهره های رنگی غیرهمگون تزیینشان کرده است . تزیین جالب نبود ، نوع کادر هم همینطور ، اما چرا چند ماهی است که این عکس به عنوان تصور کاور او باقی مانده ؟ جواب راحت است برای اینکه او وقتی به این عکس نگاه می کند روند خلاقی که موجب شد دست به تغییر کفش هایش بزند می بیند ، در زمان به عقب بر می گردد و دوباره لحظه ی ابتکار و چسباندن مهره ها به کفش هایش را مرور می کند و این کار برای او ذوق و شوق به ارمغان می آورد  اما در این میان تکلیف من مخاطب که حتی فرم اثر نیز برایم جذاب نیست چه می شود ؟ این نشانگر آنست که هنرمند و احساستش به صورت معنایی جلوی اثر قرار گرفته اما  اتفاق دیگری نیز افتاده ، فرم بیان و ایده ی پشت آن کاملا از هم جدا افتاده است . 

 

به این فکر می کنم شاید به عنوان یک طراح هرکدام از ما درگیر این مسئله شویم ، اینکه اوهام ما زمانی برما مسلط شوند که احساس می کنیم فرمی جهانی و گویا خلق کرده ایم . اثرمان را طوری می بینیم که مفاهیم از سر و رویش می بارد اما در واقع مخاطب به فرم تکراری ما خیره شده و شاید نقش بازی کند که از آن حیرت زده نیز شده است ! اما بیایید با خودمان صادق باشیم ، هر چند که متریال آثارمان از احساسمان منتج شده اما فرم هایمان هنوز از دوران پارینه سنگی عبور نکرده است . هنوزم میان تکنیک زدگی و اداعای هنری بودن حرکتی پانودلی داریم . یک هنرمند زمانی به اوج می رسد که سرشار از شک و ترس و سوال باشد . همان لحظه ی فکر می کنیم در اوجیم چه خوبست کارمان را از دریچه ی دیگری بنگریم ، مدام خودمان را نقد کنیم و حتما این را در نظر بگیریم که " تو اولین نفری نیستی که این فکر به ذهنت خطور کرده است . "

اینها را دارم در سررسیدی که برادرم بهم داده می نویسم ، اتوبوس تکان تکان می خورد و نوشته های من به فرم های کج و معوجی تبدیل می شود ؛ سر رسید را از نظام مهندسی برایم گرفته ، آن هایی که مخصوص معمارهاست چرا که من یک مهندس معمار یا یک معمار مهندس هستم . روی صندلی تک نفره خم شده ام ، بیرون منظره ای بخصوصی نیست . دو جوان پشت سرم خوابند ، از زمانی که سوار شدند خوابند و الآن که سه ساعتی گذشته هنوز خوابند . یکی شان که چاق هست و پیراهنی زردی پوشیده انگار هم خوابست و هم مشغول غشقبازی ، من به این آدم ها "خوش سفر" می گویم . این ها قدرت های ویژه ای دارند مثلا نیت می کنند از نقطه آ به ب سفر کنند . کافیست چشم هایشان را ببند و در زمان به جلو پرتاب شوند ، بام !!! به مقصد رسیده اند . کمی بعد که برای استراحتی موقت اتوبوس نگه داشت بیرون مجموعه روی نیمکتی نشسته بودم ، مرد میانسال و ترکه ایی داشت رسم تی کشیدن را یاد پسرک نوجوانی می داد بعدش هم گفت (( تا گوساله چاق شود ، دل صاحبش آب شود . )) سیگار نکشیده ی لاغری مثل خودش در دست داشت و همراه پادوش به اینور و آنور مجموعه سرک می کشید .
چند دقیقه ی قبل که جلوی آیینه ایستاده بودم از دیدن جوانکی که با موهای سفت شده که مرا با چشم های گشاد می دید متحیر شدم ، او نیز به اندازه ی من تعجب کرده بود .چقدر بزرگ شده ام ...

رم کولهاس - قسمت اول


رم کولهاس کیست ؟ و چرا در بیشتر محافل علمی صحبت از آرا یا ساختمان های تازه بهره برداری شده ی اوست ؟ اولین باری که نامش را شنیده بودم شروع به جستجو کردم ، در اولین نتایج جستجو او را به عنوام "پدر معنوی معماران مدرن" معرفی کرده بودند . با خودم گفتم : خدای من ، پدر معنوی ام را نمی شناسم . از آن سال خیلی گذشته اما هر چقدر بیشتر درباره ی کولهاس بخوانیم به خاطر جهت های متفاوت نگاه به سمتش ، او را کمتر می شناسیم . دلیل تشکیل این پرونده همینست ؛ اینکه واقعا ببینیم رم کولهاس کیست و چه می گوید . 

 

رم کولهاس - معمار هلندی


دیگر داستان شوریدن علیه مدرنیست ها را حفظ شدیم ،کسانی که زیر جنبش پست مدرنیسم معماری مدرن را ارتودوکسی و غیرانعطاف پذیر می خواندند . اما آنچه خیلی ها توجهی بدان ندارن اصل حیات مدرنیته است ، همیشه اینگونه بوده آن چیزی که دیروز مدرن بود امروز سنتی شده ، حال به سوال اصلی خود باز می گردیم ؛ چگونه و به چه شکلی معماری مدرن که میراث میس ها و لوکوربوزیه ها بود ادامه حیات خواهد داد ؟
در عنوان نئومدرنیسم ، تصویر روشنی از سیر تحول معماری مدرن و گذار آن به حیطه مباحث مطرح شده ی بعد از مدرن ترسیم شده است . شاید این عنوان دهن کجی به نگرشی همزمان با آن یعنی پست مدرنیسم بود . نئومدرنیسم عنوان جدیدی در معماری بود که می توان آنرا وامدار مدرن متاخر دانست اما آن ها دیگر به انسانگرایی بی اعتقاد شده بودند ،کارشان را نمایش توجیه شخصی با افکار متافیزیکی می دانستند . آن ها دیگر آرمانگرا نبودند ؛ احتمالا زیباشناسانی هستند که هنوز دیدگاه فرمال مدرنیستی را حفظ کرده اند .

" تعمدا نمی گذارم کارهایم آرمانگرایانه شود ، بلکه آگاهانه در شرایط معمول دست به عمل می زنم بدون آزردگی و مخالفت یا هر نوع تنشی که از خودشفتگی نشات می گیرد ... پس قطعا دربرابر مدرنیسم آرمانی قرار می گیرد . اما همچنان در ردیف نیروهای مدرناسیون ... " بخشی از صحبت های کولهاس درباره طرح موزه لیوم

پیام نئومدرنیست ها اخلاقی نیست بلکه سبک شناختیست . پیشوند نئو به خاطر تفاوت کارهایشان با سرمش هایست که در دهه 20 توسط سردرمدران معماری مدرن تبین شده بود . بخشی از کارهای رم کولهاس از این جهت زیر این عنوان قرار می گیرد چرا که نوعی گذار از اهداف و جهان بینی مدرن در جهت رسیدن به فرمی جدید است که ماهیاتا با چیزی که در کتاب ها به عنوان معماری مدرن می شناسیم متفاوت است . رم کولهاس از آن جهت که شاگردانی نظیر حدید ، موسوی و انگلس تربیت کرده از آن جهت مهم است که نسلی را آموزش داده که معماری کردنشان برای خود معماری است و مسئله ی حیاتی برای آن ها اصل مسئله ی معماریست .