این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

درباره ی خرد شدن هر آنچه اکنون باید برود

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۰ ب.ظ

یا

شاید خوبیش همینه، اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد

 

دو گوی شیشه ای می آورد، از آنهایی که وارونه اش می کنیم برف می گیرد، همانی که افتادنش در فصل آغازین همشهری کین شیرفهمان می کند که شخصیت اصلی دیگر زنده نیست. دو گوی را به هم می زند، در اثر ضربه یکی از آن ها می شکند، خرد و داغان می شود، اینجا لحظات تبدیل، تولد و مرگ توأمانست، نقطه ای عطف.

این یادداشت را در سوگ و شاید رهایی از دست دنیایی می نویسم که عمرش به سر آمده است، یک سال و  نیم و شاید دو سال و روی هم رفته با در نظرگرفتن مقدمه و موخره­اش سه سال؛ سال های گذار، شب های بی خوابی و التهابی که به روزهای عصبانی و گرفته ختم می شد، این دنیایی بود که فرو ریختنش را جشن می گیرم و مسرورم که از تصادف دو دنیا یکی باید فرو ریزد. گویی تمام جنگ های عالم تمام شده و سربازهای زخمی آن نبردی که هیچوقت فکر نمی کردم تمام شود حالا در بیمارستان­ها در حال التیام یافتنند، خانه و کارخانه ها ویران شده و خیلی ها به خانه باز نمی گردند اما باید خوشبین بود، به زودی خاکستری ها سبز می شود، اروپا که شد چرا من نشوم ؟

خودم را در سفر میان دنیاها و سیاره های کوچکی پیدا میکنم. دوره ای که اسیر فلان فکر یا آن دوره هایی که چشم به چیزهای دیگری دوخته بودم، زمان اما در همه چیز ترک می اندازد و اتفاقات لگدی است به این جسم خسته تا خودش و تمام متعلقاتش را یکجا سرنگون کند. بین خودمان باشد، زندگیم به کمدی می ماند، اگر کسی مدتی مرا نبیند و سوال کند که "آن" چه شد خواهم خندید، به آدمی که احتمالا منم در خاطر کس دیگر که فلان حرف گل­درشت را زده می خندم و می گویم "آن" هیچ نشد، نویسنده ها تصمیم گرفتند مرا درگیر داستانی جذابتر کنند و به همین ترتیب من در زمان تغییر می کنم. نکته ی تاریک ماجرا اینست که من، من میمانم، جدا از اینکه دغدغه ام چیست همان آدم قبلی ام. محافظه کاری که عاشق گرافیک می شود، همان آدم محافظه کار تصمیم می گیرد شانسش را در کارهای آکادمیک امتحان کند و دوباره همان آدم شهرش را ترک می کند تا در جایی دور دنبال سوژه ای برای فیلم بگردد. شاید تغییراتی جزئی نیز در من صورت گرفته باشد اما امیال و عادت هایم همان هاست، تغییری دایره وار و بی جهت به علاوه ی بالا رفتن سن، ساز و کار روزمرگی های منست. همچنان که فکر می کنم به شدت احساساتی شدم فکر می کنم حس کردن و ارتباط گرفتنم را در حال از دست دادنم و با همه ی اینها هنوز همان حس تک افتادگی و غم و حیران دوران دبستان در من حضور دارد. ابدا نمی دانم دارد چه اتفاقی می افتاد و دارم چه کار می کنم اما همین شکستن گوی ها برایم جذابیت دارد، مردن ها و زنده شدن های متوالی و به­علاوه ، ناامید کردن آدم هایی که سراغ "آن" را می گیرند.

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۰ ب.ظ
  • علی امامی نائینی

نظرات  (۱)

مسرور بودنت از فروریختن دنیایی که تصویرش کردی را توی این متن حس نمیکنم
گیرنده های من ضعیفه آیا؟ :)
پاسخ:
زیاد به نمایش احساساتم معروف نیستم، گیرنده های شما اختمالا درست کار می کند.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی