این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

این اقلیت یک نفره

وبلاگ شخصی علی امامی نائینی

از لوسیفر تا بابک احمدی

شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۳ ق.ظ

از لوسیفر تا بابک احمدی

                                    یا

                                    اشتیاق به ظلمات ، اشتیاق به رهایی


سریال سرگرم کننده ای هست با نام Supernatural ، در این مجموعه ی تلویزیونی همراه دو برادر یعنی سم و دین سفری را آغاز می کنیم که در طی آن مبارزه ی این دو را می بینم با شیاطین و موجودات اهریمنی و عجیب و غریب  . بعد از تماشا کردن چهل ، پنجاه قسمت یا خیلی بیشتر اتفاقی برای سم می افتد و او مجبور به زندانی شدن در سلول جهنمی با دو فرشته بنام میکائیل و لوسیفر می شود، این دو فرشته که در سلول حوصله شان سر می رود برای گذران وقت و تفریح دست به اذیت و شکنجه ی سم می زنند . جسم سم که هنوز در دنیای مادی مشغول کشتار اهریمن هاست ، بدون آن روح در تبعید بهتر و جسورتر کارها را انجام می دهد ، برادر او که سم جدید و قوی را نمی پذیرد با کمک فرشته ای دیگر روح سم را به بدن خاکی اش باز می گرداند اما نتیجه ی این کار فاجعه آمیزست . روح او آنقدر صدمه خورده و در چنگال خاطرات جهنم است و چیزهایی به یادش می آید که کاملا فلج می شود ، سم در توهم های خود مدام در حال مرور خاطرات وحشتناک و ترسناک خود از جهنم است و تمام اینها را خودآگاه مرور می کند . جهن او به چیزهایی احاطه دارد که او را از زندگی باز می دارد .

چند روز پیش در فضای مجازی عکسی را بازنشر کردم که می گفت "هرکه درکش بیش ، دردش بیشتر" ، هر چه بیشتر در چیزها عمیق می شوم چیزهای دور و برم بی معنی تر و معلق تر از گذشته به چشمم می آید . انگار مانند سم دریچه ای به روی ذهنم بازشده که اگر نادیده اش می گرفتم بهتر بود . از سیستم های غلط آموزشی تا مدل مدیریت شرکت ها و سازمان ها که همه قدیمی و کوششی در فرسوده کردن انسان هاست ، به ستوه آمده ام . کسی تحول را نمی پذیرد و حرف های تکراری ضربدر تعداد افرادی می شود که می شناسم و مدام بر من فرود می آید. خاطرات جهنم مرا یاد کتاب خاطرات ظلمت بابک احمدی می اندازد . داستانی که در ابتدای این کتاب آمده مو به تن آدم سیخ می کند .

" بر کوه اصفهان چاهی ست قعر آن پدید نیست.کودکی در آن افتاد.به روزگار اسحاق سیمجوری.و وی پادشاه بود.دلتنگ شد.و مادر وی جَزَع می کرد.مردی را از زندان به در آورد که مستوجب قتل بود و در زنبیلی نهاد و فرو فرستاد،به شرط آن که تا هفت روز برکشند.هفت روز می رفت و وی سنگی در زنبیل داشت ،فروافکند و سه شبان روز گوش می داشت،هیچ آواز برنیامد و وی را برکشیدند.گفتند«چه دیدی؟» گفت:«ظلمت» "

می گویند انتهای این چاه ، این ظلمات و تحمل کردن شکنجه ی فرشتگان ، غایت بشر خوابیده ، امید به رهایی انسان است .مهم نیست که این جمله را قبول دارم یا نه، اما می دانم از این مسیر بازگشتی نیست .

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۳ ق.ظ
  • علی امامی نائینی

نظرات  (۱)

اینجاش خیلی دردآوره
" حرف های تکراری ضربدر تعداد افرادی می شود که می شناسم و مدام بر من فرود می آید"

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی